Critique1

 

Harmonie nocturne 1
نقد ژرار مودال(روزنامه‌ی لوموند) بر همنوايی شبانه‌ی اركستر چوب‌ها

ژرار مودال

روزنامه لوموند، 24 اوت 2001

lemonde_harmonie.jpg (127274 octets)


زيرِ بام‌های پاريس

تركيبی از رآليسم اجتماعی و فانتاستيك، روايتی شگفت‌انگيز از تبعيد، به قلم رضا قاسمی

Harmonie nocturne
نوشته‌ی رضا قاسمی
ترجمه‌ی: ژان شارل فلورس، با همكاری روبرت استريك
(Phébus)انتشارات فبوس
صفحه204
127/95F

موسيقی‌يی كه در«همنوايی شبانه» به آن اشاره مي‌شود هيچ ربطی ندارد به يك «سره‌ناد» يا يك «سونات» در روشنايی مهتاب. بلكه منظور قطعه‌ايست نوشته شده برای اركستر چوب‌ها؛ يعنی ارَه، چكش، مته‌ی برقی، اجاق برقی و نيز صداهايی مثل غژغژ تختخواب، صدای تنفس(از هر نوعی) و صدای سيفون توالت. همه‌ی اينها عناصر تشكيل دهنده‌ی موسيقی متنِ طبقه‌ی ششم عمارتی پاريسی‌ست واقع در محله‌ی «سن پل» كه اتاق‌های زير شيروانی‌اش محل اقامت پناهندگانی ايرانی‌ست.
در ميان اين سرو صداها، به زحمت می‌توان چند آكوردی هم شنيد كه هماهنگی بيشتری دارند: سروصدای مهمانی‌هاي ميلوش، موسيقيدان اهل چك؛ يا صدای اپرای كارمن كه يكی از ساكنان طبقه‌ی سوم، وقتی می‌خواهد با دوست پسر‌ش عشق بازی كند، آن را با صدای بلندی پخش می‌كند. حاصل روايتی از اين زندگی‌های كولی‌وار زير بام‌های پاريس سال‌های 1990، می‌توانست اثری باشد كه فقط جذاب است و نه بيش؛ البته، اگر كه كمپوزيسيون اثر تا اين حد توام با ظرافت نمی‌بود.
در حقيقت، راوی داستان كه نقاش ساختمان است و مواقع بيكاری پرتره می‌كشد، جايگاه شگفتی در اين روايت دارد. او كه درگير آسيب‌های ناشی از ماجراهای عاطفی‌ست و به خاطر از دست دادن هويتش(پيامد طبيعی تبعيد) لطمه ديده است، علاوه بر اينها از بيماری‌هايی رنج مي‌برد كه حقانيت و بی‌طرفانه بودن حتا روايت خود او را هم زير سؤال می‌برد: قبل از هرچيز، او به «خودويرانگری» مبتلاست. بعدهم، بيماری «وقفه‌های زمانی» كه مانع می‌شود با توالی زمانی وقايع(كورونولوژی) سرسازگاری داشته باشد. آخر سر هم «بيماری آينه» كه مانع می‌شود تصوير خودش را ببيند. جهانی هم كه او را احاطه كرده است كم تر از اين عجيب نيست. در اين جهان، هركس برای بهبود زندگی راه‌حل خودش را پيشنهاد می‌كند. يكي راه عشق عرفانی را در پيش گرفته‌است؛ يكي كه زمينی‌تر می‌انديشد حاضر شده برای دو برابر كردن سطح مفيد اتاق‌ها برای ساكنان اين طبقه مجاناْ نيم‌طبقه‌ی چوبی(مزانين) بسازد(و اين چيزی‌ست كه نقش مهمی در كنسرت چوب‌ها دارد)؛ پيامبری رعدآسا كه مصمم به اجرای فرامين الهی‌ست گمان می‌كند در محاصره‌ی توطئه‌هايی شيطانی قرار گرفته است. همه همديگر را زير نطر دارند و هر كس گمان می‌كند كه همسايه‌اش جاسوسی‌ست در خدمت آيت‌الله‌ها.
از پاره‌ای جهات، اين خرده‌جهان(ميكروكوسم) پاريسی، آدم را به ياد انقلاب اسلامی و ايران می‌اندازد؛ كشوری كه رضاقاسمی در 1986 از آن بيرون زد. او كه متولد 1950 است، پيش از ترك ايران، نمايشنامه‌هاي درخشانی را به صحنه برد و اغلب هم با سانسور درگير بود. در پاريس، او به موازات كار نويسندگی‌‌اش به موسيقي پرداخت و گروه مشتاق را بنا نهاد. ولی، اين وجه سياسی داستان، چيزی نيست مگر يكی از قرائت‌های ممكن از اين اثری كه نخستين رمان اوست و در سال 1994 در لس آنجلس منتشرشده است. در اين فضای بسته كه دامنه‌ی التهاب لحظه‌ای از گسترش بازنمی‌ايستد، قتلی صورت می‌‌گيرد و در اين ماجرا راوی كه تحت بازجويی پليس قرار دارد احتمالاً نه فقط مظنون اصلی كه مقتول هم هست. در اين زمينه‌ی وهم‌انگيز، هر چيز كوچك و پيش‌پاافتاده می‌تواند اهميتی غيرمنتظره پيدا كند. بدينسان، گابيك سگ شاشو و بی‌نظمی كه صاحبخانه هرروز با خود به گردش می‌برد نه فقط در ساختن فضای عمومیِ داستان سهم دارد بلكه در پايان هم متحمل تناسخی غلفلگير کننده می‌شود كه بهتر است لذت کشف‌اش بماند برای خواننده.
اين درهم‌آميختنِ رآليسم اجتماعی با وهم (فانتاستيك)، اين هنر داستانگويیِ شگفت‌انگيز و جوشنده، از اين متن كه تأملی است در باره‌ی تبعيد، غرابتی ترسناك می‌سازد: ازدواج غيرمنتظره‌ی داستان‌های هوفمان و افسانه‌های هزار و يكشب.


Suite  ادامه

     Accueil Remonter