Davat

   
صفحه‌ی نخست

 داستان

 شعر

 مقاله

 نمايشنامه

 گفت و گو

 طنز

 مواد خام ادبی

 درباره‌ی دوات

 تماس


 

رضا قاسمی

معمای هویدا

چهارشنبه 15 اوت 2001
معمای هويدا را يك‌نفس خواندم. گمان می‌كنم، در زبان فارسي، نخستين بار است كه اثری ظرائف داستانگويی، دقت علمی، و دستاوردهای زبانشناسی و نشانه شناسی را، يكجا، در بافت خود تنيده است. همين امر، به اضافه‌ی استقبال گسترده‌ای كه از اين كتاب شده «معمای هويدا» را به كاری تأثير گذار و راهگشا، دست كم، در زمينه‌ی زندگينامه نويسي بدل خواهد كرد(تا آنجا كه می‌دانم، دو ترجمه‌ی مختلف از اين كتاب در بازار است. ترجمه‌ی خود ميلانی هم ظرف يك ماه به چاپ سوم رسيده است) .
در زمينه‌ی ظرائف داستانگويي، يكي از درخشان ترين لحظات آنجاست كه مادر هويدا با تنی چند از زنان مسن فاميل ختم انعام گرفته اند و زنگ تلفن، ناگهان، خبر اعدام هويدا را به دكتر فرشته انشاء ميدهد. اگر از زمره‌ی كسانی باشيم كه از هرنوع خشونت سياسی بيزارند، در اين بند كه به غايت زيبا و مؤثر نوشته شده طنين اسطوره‌ای رنج همه‌ی مادراني را می‌بينيم كه در پهنه‌ی تاريخ اين سرزمين به سوگ اعدام فرزند نشسته‌اند.
اگر ظرائف ادبی اين بخش نسب از سنت‌های كلاسيك داستان نويسی می‌برد، پابه پا، بخش‌هاي ديگری هم هست سرشار از شگردهايی به غايت مدرن؛ مثل بخشي كه نويسنده، تيزهوشانه، گزارش پزشكی قانونی را در ميانه‌ی متن می‌نشاند. آگاهي نويسنده به اين نکته كه هيچ امر جزئی، وقتی پای روايت يك زندگی در ميان است، ديگر جزئي نيست، فرصت می‌دهد تا هويد را، حالا، از زاويه‌ای ديگر ببينيم: زبان سرد، خشك و علمی گزارش پزشكی‌قانونی، فاصله‌ای ميان ما و روايت ايجاد می‌كند كه منتهای آمال هر داستان نويسی‌ست. جوراب، دندان مصنوعی، و هر چيز ديگری كه به مقتول مربوط است، مثل تكه هايی باقيمانده از يك ماموت، به كمك ما می‌آيند تا شخصيت نهايی هويدا را بازسازی كنيم. اين زبان سرد كه تجاهل را تا مرز ابزورديته ارتقاع می‌دهد، روايت را در فضايي شناور می‌كند كه گاه هول آور است، گاه رقت آور و گاه، تا مرز خنده، ابزورد: «جسد مردي است سفيد پوست...»
در زمينه‌ی دقت علمی، گذشته از گستردگي حيرت آور منابع مورد استفاده، چالش بزرگ نويسنده حفظ بيطرفی‌ست. كافي‌ست به ياد بياوريم كه ذهن ايرانی، به دلايلی كه جای بحثش اينجا نيست اما مهمترينش حضور كم رنگ و ديررس فردگرايی است، شخصيت پيچيده را تاب نمی‌آورد. همينكه كسي از هنجارهای متعارف عدول كرد، ترجيح می‌دهيم بجای آنکه رنج بکشيم برای فهم پچيدگی‌هاي او، در يكی از همان دو مقوله‌ی آشنای هميشگی، نيك و بد، بسته بندی‌اش كنيم. برچسبی هم كه روی چيزهای پيچيده می‌زنيم هميشه روشن است: بد. طنين كلماتی مثل «به گمانم» و «تصور می‌كنم» در سراسر متن، نشانه‌ی ديگري است از خفظ بي طرفی و عدم قطعيت اين روايت.
در زمينه‌ی استفاده از ظرايف زبانشناسی و نشانه شناسی، نمونه‌های درخشان كم نيستند. تأمل برانگيزترينشان، شايد آنجاست كه در دادگاه هويدا، وقتی، براي نخستين بار طنين هول آور كلماتی برآمده از تاريكي‌های دوردست تاريخ سايه می‌اندازد بر فضا(كلماتی مثل «مفسد فی الارض» و« محارب با خدا») نويسنده به ما يادآور می‌شود كه از ميان همه‌ی آن سيصد چهارصدنفری كه در «دادگاه» بودند هويدا تنها كسی بود كه زبان عربی را به خوبی می‌دانست.
دو سال پيش، سفرم به آمريكا فرصتی فراهم كرد تا شبی را پيش ميلانی باشم. وقتي گفت روي كتابی كار می‌كند درباره‌ی هويدا، در دل گفتم چرا اين دوست فرهيخته، برغم آنهمه احاطه به عالم ادبيات، از نو گريز زده است به سياست؟ آنهم از معبر كسي مثل هويدا؟ حالا می‌فهمم در اين سال‌ها كه ما با يکی از پيچ و خم‌های نفسگير گذار از سنت به مدرنيته دست به گريبانيم، ميلانی داشته نقش تاريخی خودش را رقم می‌زده. بايد به او زنگ بزنم. بايد تبريك بگويم. بيست سال پيش، وقتي «فرمانروايان شاخ زرين» را می‌خواندم، نويسنده‌اش را مقايسه می‌كردم با تاريخ‌نويسان و زندگينامه‌نويسان وطن، و می‌گفتم يعني روزی می‌رسد كه ما هم اينطور بنويسيم، جذاب اما متكی به ديد و دانش و دقت؟ حالا می‌بينم شده است. بسيار بهتر هم.
بايد به او زنگ بزنم.

برگرفته از روزنوشت های «الواح شیشه ای»
 

   

بازچاپ مطالب دوات ممنوع است؛ به مطالب دوات فقط می توانید لینک بدهید.

برگشت