پرونده ی ويژه:
کافکا در زبان
فارسی (24)
پرومته1
ترجمه
کوروش بيت سرکيس
از پرومته در چهار
اسطوره سخن به میان آمده است:
بنا به سخن نخست چون
او برای یاری به انسان به ایزدان خیانت کرد در
قفقاز به بندش کشیدند و ایزدان عقابی چند
بفرستادند تا از جگرش که دم به دم روئین میشد
بخورند.
بنا به سخن دوم
پرومته خود را از درد کوبش منقارها هر چه ژرفتر بر
صخره فرو فشرد تا با آن یگانه گشت.
بنا به سخن سوم با
گذشت هزاران سال خیانتش از یادها برفت، ایزدان از
یاد ببردند، عقابان از یاد ببردند و او خود نیز.
بنا به سخن چهارم از
بیبنیاد شدن کار جهان آدمی خسته شد. ایزدان خسته
شدند، عقابان خسته شدند و زخم با خستگی به هم آمد.
ماند آن صخره کوه
توجیهناپذیر. - اسطوره بر آن است تا امر
توجیهناپذیر را توجیه کند. اما از آن رو که خود
از بنمایهی حقیقت سرچشمه میگیرد باز باید به
امری توجیهناپذیر بینجامد.
1. فرانتس کافکا، تمثيلات، ترجمهی کوروش
بيت سرکيس، کارلسروهه: 2006؛ مشخصات این مجموعهء
دوزبانه آلمانی - انگليسی به قرار زير است:
Franz Kafka, Parables,
Schocken Books: New York, 1947
توضیحات:
بخش سوم
تمثیلات که الاس (یونان) نام دارد شامل 6 قطعه
است که مایههای خویش را از اسطورههای یونان
باستان میگیرد،
اما کافکا آنها
را با نگرش و
تأویلی کاملاً متفاوت نوشته است. نیت
او بازگویی اساطیربه روش مرسوم نیست بلکه با
استفاده از شگرد فاصلهگذاری آنها را از جایگاه
خویش بیرون کشیده، گاه منسوخ میکند و گاه شکل و
محتوای نوینی به آنها میدهد که هم ارائهی جهان
خویش باشد و هم پاسخی به معضلات انسان معاصر.
بند اول:
آنچه در این بند از
اسطورهی پرومته بازگو میشود تنها خیانت است و
پادافرهی آن.
بند دوم:
چنانکه مفسران خاطرنشان کردهاند دراساطیر یونانی
اگرقرار باشد کسی به سنگ مبدل شود ناگهانی و آن هم
براثر خواست ایزدان خواهد بود و هیچگاه به تدریج
صورت نخواهد گرفت. پس در این جا نیت کافکا از محو
شدن تدریجی و خودخواستهی پرومته چیست؟ اگر پرومته
را چنانکه در متون باستان آمده است مشعلدار
روشنگری بدانیم، یعنی همان آتشی که طی هزاران سال
به صناعت و دانش منجر شده است، شاید بتوان ادعا
کرد که روشنگران به واسطهی رنجی که میبرند خود
قربانی پرتو پرتوان حقیقتی هستند که کمر به خدمت
آن بستهاند و همچون ایکاریوس نزدیک شدن تدریجی
آنان به آفتاب موجب سوختن بالها و سرانجام
نابودیشان خواهد شد.
بند سوم:
هر اسطوره خود
خاطرهای ازلی ست و به علت سرنمون (آرخه توپوس /
آرکتیپ) بودنش، یعنی از آن رو که در خاطرهی جمعی
حک شده است اصولاً از یاد نمیرود، حتی اگر هزاران
سال بگذرد و چون از یاد نمیرود، پس خود بن-یاد
است و از همین روی به هستی آدمی بن میبخشد.
بند چهارم:
بدون چنین یادی،
بنیادی در کار نیست، همه چیز بیمعنا خواهد بود و
خستگی و رخوت بر آدمی و جهان چیره خواهد گشت.
بند آخر:
کافکا در دفترخویش
ابتدا آخرین بند این قطعه را نوشته و سپس بندهای
دیگر را به آن اضافه کرده است. شاید بتوان این
نکته را چنانکه درعلم تأویل (هرمنوتیک) معمول است
چنین تعبیر کرد که آدمی ناگزیراست دیروز را از
منظر امروز بنگرد. یعنی کافکا اسطوره را با توسل
به تأویلی تاریخی از همان اسطوره، منسوخ میکند.
اسطورهی امروز با فسخ جهان دیروز بر ویرانههای
آن بر پا میشود. دیگر نه آن پرومتهی مشعلدار در
کار است و نه حتی یاد و یادگاری از او. در واقع
اسطورهی پرومتهی امروز دیگر بن بخشی به جهان
نیست. حقیقت امروز، واماندگی آدمی از یافتن معنا
در جهانی ست که اساطیر و ایزدان به دلیل فرادهش
تاریخی یا به سخنی دیگردرست به سبب میراثی که از
پرومته به ما رسیده است از آن کوچ کردهاند و به
همین مناسبت توجیهناپذیر شده است.
کافکا این قطعه را بدون
عنوان در 17 ژانویه 1918 در دفتری موسوم به
Oktavheft G نوشته است.i اين قطعه
اولين بار در سال 1931 توسط ماکس برود با عنوان
"Prometheus" درمجموعهء هنگام بنای ديوار چين
چاپ شده است.ii
i. Franz Kafka, Kritische
Ausgabe: Nachgelassene Schriften und Fragmente
II, Hrsg. J. Schillmeit, Frankfurt/M:
Fischer 2002. S. 69-70.
ii. Franz Kafka, Beim Bau der
Chinesischen Mauer, Hrsg. Max Brod und
Joachim Schoeps, Berlin: Gustav Kiepenhauer,
1931.
پرومته2
چهار افسانه از
پرومته گزارش میدهد:
براساس نخستین
افسانه چون او ایزدان را به انسانها فروخته بود،
در قفقاز میخکوباش کردند و ایزدان عقابان را
فرستادند که جگر همواره در حال رشد او را
میخوردند.
بر اساس دومین
افسانه پرومته از درد منقارهای نوکزننده، خود را
همواره ژرفتتر در صخره فشرد، تا با او یکی شد.
بر اساس سومین
افسانه خیانت او در طول هزاران سال از یاد برده
شد، ایزدان از یاد بردند، عقابها و خود او نیز.
بر اساس چهارمین
افسانه همه از بیهودگی به ستوه آمدند. ایزدان به
ستوه آمدند، عقابها به ستوه آمدند، زخم به ستوه
آمده، بسته شد.
[تنها] صخرهی
کوهستانیی غیرقابل توضیح، به جا ماند. افسانه
میکوشدغیرقابل توضیح را توضیح بدهد. از آن جا که
افسانه بر اساس دلیلی حقیقی به وجود میآید، باید
بار دیگر در غیرقابل توضیح پایان یابد.
2. فرانتس کافکا،
«پرومته»، ترجمهی ناصر غیاثی، دوات
25.11.2004.
پرومته3
از پرومته چهار
روایت نقل شده است:
مطابق نخستین روایت،
چون او به خدایان به خاطر انسانها خیانت کرد، در
کوههای قفقاز به زنجیر کشیده شد. و خدایان
کرکسها را به برای خوردن جگرش که دایم بزرگ
میشد، فرستادند.
مطابق دومین روایت،
پرومته از درد منقار کرکسها خود را بیشتر و بیشتر
به صخرهای که بدان به زنجیر کشیده شده بود، فشار
میداد تا با آن یکی شد.
سومین روایت
میگوید: پس از هزاران سال خیانت او فراموش شد.
خدایان فراموش کردند، کرکسها و خود او فراموش
شدند.
مطابق چهارمین
روایت، انسان از این عمل بیمعنا خسته شد. خدایان
خسته شدند، کرکسها خسته شدند و زخم از خستگی بهم
آمد.
تنها این صخره کوه
توصیف نشدنی باقی ماند. اسطوره سعی در بیان این
چیز توصیف نشدنی دارد، از آن جا که این خود مبتنی
بر حقیقتی است، باید دوباره در چیزی توصیف نشدنی
پایان پذیرد.
3. فرانتس کافکا،
«پرومته»، ترجمهی م. کشمیری، دهمین دفتر کانون
نویسندگان ایران در تبعید، تابستان 1377، ص
105.
پرومته4
سرنوشت پرومته در
چهار افسانه آمده است.
بنا به افسانهی
نخست، چون پرومته به خدایان نزد انسانها خیانت
کرد، در کوههای قفقاز به بند کشیده شد و خدایان
عقابهائی فرستادند تا جگر او را، که پیوسته رشد
میکرد، تکه تکه بخورند.
بنا به افسانهی
دوم، پرومته از درد منقارهائی که در جگرش فرو
میشد، خود را آنقدر به صخره فشرد تا آن که خود
با صخره یکی شد.
بنا به افسانهی
سوم، در پی هزاران سال، خیانت او فراموش شد.
خدایان فراموش کردند، عقابها و خود او هم.
بنا به افسانهی
چهارم، ماجرای به پوچی گراییده همه را خسته کرد.
خدایان خسته شدند، عقابها خسته شدند، زخم رفته
رفته التیام یافت.
آنچه به جا ماند
کوهستان بود و صخره. –افسانه میکوشد تفسیرناپذیر
را تفسیر کند. اما از آنجا که خود ریشه در حقیقت
دارد، به ناچار دوباره به چیزی تفسیرناپذیر
میانجامد.
4. فرانتس کافکا،
داستان های پس از مرگ، ترجمهی علی اصغر حداد،
تهران: تجربه 1377-1378، ص 121.
پرومتئوس5
چهار افسانه دربارهء
پرومتئوس هست:
افسانهء یکم میگوید
که پرومتئوس چون راز ایزدان را برای انسانها گشود،
ایزدان او را بر صخرهای در قفقاز بستند و
عقابهائی را فرستادند تا جگرش را بخورند، و این
جگر همواره نو میگردید.
افسانهء دوّم
میگوید که پرومتئوس، انگیخته به درد پدید آمده از
منقارهای درّان، چنان به ژرفی خودش را در صخره
فشرد که سرانجام با آن یکی گشت.
افسانهء سوّم
میگوید که خیانتش در طی هزاران سال فراموش شد:
ایزدان و عقابها و خودش فراموشش کردند.
افسانهء چهارم
میگوید که همه کس از آن شکنجهء بیمعنا خسته
شدند. ایزدان خسته شدند، عقابها خسته شدند، زخم با
خستگی جوش خورد.
ماند تودهء
توضیحناپذیر صخره. افسانه کوشید توضیحناپذیر را
توضیح بدهد. از آنجا که افسانه از زیر لایهای از
حقیقت میآمد، میبایست به نوبهء خود به
توضیحناپذیر بینجامد.
5. فرانتس کافکا،
تمثیلها و لُغَزواره ها همراه با نامه به پدر،
ترجمهی امیر جلال الدین اعلم، تهران: نیلوفر،
1383، ص37.