2016/04/09
پرونده ی ويژه
کافکا در زبان فارسی

پوسیدون1
ترجمهی کوروش بیت
سرکیس
*
پوسیدون پشت میز
کارش نشسته بود و حسابکتاب میکرد. ادارهی کل
آبهای جهان کاری بود که تمامی نداشت. میتوانست
از نیروی کمکی استفاده کند، از هر چندتایی که دلش
میخواست و تعداد زیادی هم در اختیارداشت، اما چون
سِمَتش را خیلی جدی میگرفت، دوباره مینشست و همه
چیز را از اول تا آخر حساب میکرد، به طوری که
نیروی کمکی آنقدرها هم کمکی به او نمیکرد. نمیشد
گفت که از کارش راضی است، در واقع چون به گردنش
گذاشته بودند فقط انجامش میداد. البته پیش از
این هم بارها تقاضای کار نشاطآورتری را کرده
بود، این اصطلاحی است که خودش به کار میبُرد، اما
وقتی به او پیشنهادهای جور واجوری میکردند، معلوم
میشد که در مقایسه با شغل فعلیش آنقدرها هم چنگی
به دل نمیزنند. تازه، خیلی هم سخت بود کار دیگری
برایش گیر آورد. فیالمثل امکان نداشت دریای خاصی
را در اختیارش گذاشت؛ بگذریم که در این صورت هم
کار حساب و کتاب کمتر که نمیشد هیچ، بلکه
مستلزم پرداختن به جزییات بیشتری بود. بدین ترتیب
به پوسیدون عظیمالشأن فقط دائماً میشد مقام
حکمرانی را تفویض کرد. حتی از تصور این که خارج از
محدودهی آبها به او سِمَتی پیشنهاد شود حالش
منقلب میشد و دَم الهیاش به یک و دو میافتاد و
قفسهی سینهی پر جلال و جبروتش می لرزید. در ضمن
کسی اصلاً شکایاتش را جدی نمیگرفت؛ وقتی قدر
قدرتی مایهی عذاب شود، باید حتی در شرایطی که هیچ
روزن امیدی هم در کار نیست، تلاش کرد و در ظاهر هم
که شده با او کنار آمد؛ در واقع به عقل کسی هم
نمیرسید که میشود پوسیدون را از سِمَتش بر کنار
کرد، از روز ازل مقدر شده بود که او خدای دریاها
باشد و به همین شکل هم باید میماند.
بیش از همه وقتی
عصبانی میشد و عمدتاً هم همین باعث نارضایتی او
از سمتش میشد که میشنید مردم چه تصوراتی از او
دارند، از جمله این که او با آن نیزهی سه سرش
مدام در حال موجسواری است. در صورتی که او اینجا
در قعر دریا مینشست و یکبند حسابکتاب میکرد.
تنها وقفهای هم که در این کار یکنواخت میافتاد
سفری بود که گاهگداری نزد ژوپیتر دست میداد،
سفری که تازه از آن اکثراً با عصبانیت برمیگشت.
بدین ترتیب اصلاً دریا را هم آنقدرها نمیدید، مگر
گذرا و با عجله وقت بالا رفتن به المپ و هیچوقت
هم نشد که آن را حسابی بگردد. عادتش شده بود که
بگوید صبر میکنم تا روز محشر، بالاخره برای یک
لحظه هم که شده فرصتی دست خواهد داد تا بشود قبل
از پایان قریب الوقوع عالم و بعد از نگاهی به
آخرین حساب و کتابها همچین فیالفور یک دورکی زد.
**
پوسیدون دیگر حال و
حوصلهی دریاهایش را نداشت. نیزهی سهسرش را
وانهاده و بیحرکت روی صخرهای ساحلی نشسته بود و
مرغی دریایی گیج و منگ از حضور او، گرد سرش چرخ و
واچرخ میزد.
1. فرانتس کافکا، تمثيلات، ترجمهی کوروش
بيت سرکيس، کارلسروهه: 2006؛ مشخصات این مجموعهء
دوزبانه آلمانی - انگليسی به قرار زير است:
Franz Kafka, Parables,
Schocken Books: New York, 1947.
E-mail: betsarkis@yahoo.de
توضیحات: کافکا
حسابکتابهای زیادی کرده بود، چه در اداره که
کارش حساب و کتاب دفاتر بیمه بود و چه در خانه
برای جفت و جور کردن زندگی و روابط عاطفیش. میشود
انعکاس این حسابکتاب کردنها را در اکثر آثارش که
به رغم حسابکتابهای آقای ک.(و
شاید هم درست به همین دلیل) قرار بود همچون برج
بابل نیمهکاره بماندند، دید. در جدی بودن این
حساب کتابها شکی نیست ولی وقتی مسأله بیش از حد
جدی شود از مرز جدیت میگذرد و وارد عالم دیگری
میشود؛ عالم طنز و مزاح و مضحکه.
در این عالم، یکی
روی به سوی دیگران دارد و مردمآزار است و یکی روی
به سوی خویش و خویشتنکار. اگر راه نجاتی در کار
باشد، به گمان کافکا در خویشکاری آدمی است و برای
این که تنها به دانستن این نکته بسنده نکرده باشد
آن را به اجرا گذاشت. مارتین والزر در مورد او
مینویسد: «تا به حال هیچ انسانی با چنین جدیتی به
بررسی ضعفهای خویش نپرداخته است.»
i شاید
این گفته قدری غلوآمیز جلوه کند زیرا کارنامهی
همه مردگان و زندگان در دست ما نیست. اما به شهادت
آنچه از کافکا به جا مانده است او یکی از مردگانی
است که چنین کرد. کافکا پی برده بود که با «فن
حسابگری»، که
« نویسندگی» نیز
از آن جمله است
نمیشود به زندگی سامان داد.
ii
زندگی حسابکتاب بردار نبود و نیست، پس در عین
استیصال به هجو خود میپرداخت. همهی حق را به
عالم میداد و برای خود هیچ حقی قائل نبود، جز حق
جستجوی مصرانهی حقیقت.
کافکا در وجودی
اسطورهای میدمد تا از آن نقشی معاصر بسازد. نقشی
سترون و سرگردان که قادر نیست در زندگی مدرن نقشی
بازی کند. سرخورده از این نقش، قلم از دست و ذهن
وانهاده و ساکت بر سنگی در کرانهی قلمرو خویش
نشسته است و
ما مرغان دریایی گیج و منگ از حضور او گرد سرش چرخ
و واچرخ می زنیم.
کافکا قطعهی اول را
بدون عنوان در خلال سومین هفتهی سپتامبر1920 در
دفتری موسوم به 1920Konvolut و قطعهی دوم را در
فوریهی سال 1918 در Oktavheft H نوشته است.iii
قطعهی اول برای اولین بار در سال 1936 توسط ماکس
برود با عنوان "Poseidon" درمجموعهء شرح یک
نبردiv چاپ شده است و
قطعهی دوم در تمثیلات.
i. Martin Walser, „Arbeit am
Beispiel“, in Er, Prosa von Franz Kafka,
Auswahl von M. Walser, Frankfurt/M: Suhrkamp,
1966, S. 219-225.
این
پیگفتار به
ترجمهی سهراب برازش زیر عنوان « غلط تفسیرم نکنید»
در روزنامهی شرق 82.8.10 چاپ شده است.
http://www.sharghnewspaper.com/82-8-10/literature.htm
ii. Hartmut Binder, Kafka
Kommentar zu sämtlichen Erzählungen,
München: Winkler, 1975, S. 243-5.
iii. Franz Kafka, Kritische
Ausgabe: Nachgelassene Schriften und Fragmente
II, Hrsg. J. Schillemeit, Frankfurt/M:
Fischer 2002. S. 300-302 und 109.
iv. Franz Kafka, Beschreibung
eines Kampfes. Novellen, Skizzen, Aphorismen aus
dem Nachlass, Hrsg. Max Brod, Heinz Politzer,
Prag: Heinrich Mercy Sohn, 1936.
پوسیدون2
ترجمهی ناصر غیاثی
پوسیدون پشت میز
کارش مینشست و محاسبه میکرد. ادارهی تمامیی
دریاها بینهایت به کارش میافزود. او میتوانست
هر اندازه که بخواهد نیروی کمکی داشته باشد و زیاد
هم داشت، اما چون مقامش را بسیار جدی میگرفت، همه
چیز را یک بار دیگر محاسبه میکرد و به این ترتیب
نیروهای کمکی به او کم کمک میکردند. نمیتوان گفت
که پیشهاش خوشایندش بود، او در واقع کارش را
انجام میداد، چون این کار به او محول شده بود.
حتی به دفعات تقاضای کاری شادتر – آنگونه که او
بیان مینمود – کرده بود. اما همیشه وقتی به او پیشنهادهای
متفاوتی میکردند، معلوم میشد که هیچ کاری مثل کار
تا کنونش خوشایندش نبود. یافتن کار دیگری هم برای
او سخت بود. محال بود بتوان به مثل دریاچهی خاصی
را به او واگذار نمود. گذشته از اینکه کارهای
حسابرسی نه کوچکتر بلکه بیاهمیتتر بود، همیشه
تنها یک منصب حکمرانانه در شان پوسیدون کبیر بود.
و اگر به او پیشنهاد منصبی بیرون از آب میشد،
حالش از تصور آن بهم میخورد، دم ایزدگونهاش دچار
بینظمی میشد، سینهی پرغرورش میلرزید. در ضمن
شکایتهایش در واقع جدی گرفته نمیشد؛ وقتی
قدرتمندی آزار میدهد، باید کوشید در یاسآمیزترین
موقعیتها ظاهرن تسلیم شد. کسی به فکر خلع واقعی
پوسیدون از منصبش نبود، او از ازل به عنوان ایزد
دریاها برگزیده شده بود و چنین نیز میبایست باقی
میماند.
بیشتر این اسباب
ناراحتیاش میشد که – و به طور عمده همین هم موجب
نارضایتی او از کارش بود – وقتی تصوراتی را که دیگران
از او میساختند، میشنید، به مثل اینکه او همواره
با نیزهی سهشاخه از درون مدها در حال سیر و سفر
است. در حالیکه او اینجا در ژرفای دریای جهان
نشسته بود و بلاوقفه محاسبه میکرد. سفر گاهگداریی
او به ژوپیتر تنها وقفهای در یکنواختی بود، آنهم
سفری که اکثرن خشماگین از آن باز میگشت. به این
ترتیب او تقریبن دریاها را ندیده بود، فقط سرسری،
هنگام بازگشت با عجله به المپیا. واقعن هیچگاه بیتوقف
سفر نکرده بود. عادت داشت بگوید، منتظر فروشد جهان
است، سپس بیشک یک لحظهی آرام وجود خواهد داشت که
طی آن، اندکی پیش از انجام، پس از بازبینیی آخرین
محاسبه، خواهد توانست به سرعت، دوره گردش کوتاهی
بکند.
2. فرانتس کافکا،
«پرومته»، ترجمهی ناصر غیاثی، در وبلاگ ناصر
غیاثی به آدرس زیر:
http://www.naserghiasi.blogspot.com/
پوسئیدون3
ترجمهی علی اصغر حداد
پوسئیدون پشت میز
کار خود نشسته بود و به حسابها رسیدگی میکرد.
ادارهی آبهای جهان کاری بود پر مشغله. این امکان
وجود داشت که نیروی کمکی بگیرد، هر تعداد که میخواست؛
البته نیروی کمکی زیادی هم در اختیار داشت، اما از
آن جا که مسئولیت خود را سرسری نمیگرفت، همهی
حسابها را شخصاً یک بار دیگر بررسی میکرد و در
این زمینه نیروی کمکی چندان به کارش نمیآمد.
نمیشد ادعا کرد که به کار خود رغبت زیادی دارد.
به واقع تنها از آن رو به کارها رسیدگی میکرد که
مسئولیت آن به عهدهاش گذاشته شده بود. تا به حال
به قول خودش خواهان کار شادتری شده بود، ولی هر
بار که کار دیگری به او پیشنهاد میکردند، معلوم
میشد که از آن به اندازهی مسئولیت کنونیاش
خرسند نیست. البته پیدا کردن کار تازهئی برای او
چندان هم آسان نبود. مثلاً نمیشد که فقط مسئولیت
یکی از دریاها را به عهدهی او بگذارند، پوسئیدون
کبیر شایستگی آن را داشت که مسئولیتی بزرگ به عهده
داشته باشد. گذشته ازاین، در یک چنین عرصهئی هم
حساب و کتاب نه فقط کمتر نبود، بلکه حتی با خردهکاری
بیشتری نیز همراه بود. هر وقت هم مسئولیتی خارج
از محدودهی آبها به او پیشنهاد میکردند، از
تجسم آن دلآشوبه میگرفت، تنفس خداییاش ناموزون
میشد، و سینهی پرافتخارش به تب وتاب میافتاد.
در ضمن غرولندش را هم چندان جدی نمیگرفتند. آن جا
که فرد قدرتمندی بر مطلبی پافشاری میکند، حتی در
غیرممکنترین موارد هم باید به صورت ظاهر با
خواستهاش موافقت کرد. ولی در عمل کنارهگیری پوسئیدون
از مقاماش برای کسی تصور کردنی نبود. از روز نخست
او را به مقام خدایی دریاها منصوب کرده بودند و
قرار نبود هرگز در این انتصاب تغییری صورت بگیرد.
ناخشنودی پوسئیدون،
و در نتیجه نارضاییاش از مسئولیتی که به عهده
داشت، بیشتر از آن جا ناشی میشد که میشنید دیگران
گمان میکنند او مدام نیزهی سهسر به دست در میان
امواج در گشت و گذار است. در حالی که او در اعماق
دریاها مینشست و پیوسته سرگرم محاسبه بود. تنها
سفرهای هر از گاهیاش به نزد ژوپیتر در آن کار
کسالتبار وقفهئی میانداخت. بگذریم از این که از
این سفرها هم اغلب خشمگین و ناراضی باز میگشت.
اینگونه بود که فرصت دیدن دریاها کمتر نصیباش
میشد. همیشه دیدارش از دریاها گذرا بود، فقط به
مواقعی خلاصه میشد که با عجله به سوی المپ بالا
میرفت. هرگز به تمام و کمال در دریاها نگشته بود.
تکیه کلاماش این بود که برای چنین گردشی تا زمان
فروپاشی جهان صبر خواهد کرد، آنگاه کوتاه زمانی پیش
از به آخر رسیدن دنیا، و در پی بررسی آخرین
حسابها، حتماً فرصت خواهد یافت که به سیر و سفری
مختصر اقدام کند.
3. فرانتس کافکا،
داستان های پس از مرگ، ترجمهی علی اصغر حداد،
تهران: تجربه 1377-78، ص 127-128.
پوسیدون4
ترجمهی امیر
جلالالدین اعلم
*
پوسیدون سر میزش
نشسته و به حسابهایش میرسید. کارگزاری همهء آبها
کار پایانناپذیر به او میداد. او میتوانسته بود
هر تعداد دستیاری که میخواست داشته باشد، و
براستی تعداد بسیاری از آنها داشت، امّا چون کارش
را بسیار به جد میگرفت پا میفشرد که خودش همهء
حسابها را دوباره رسیدگی کند، و لذا دستیارهایش
یاری چندانی به او نمیدادند. نمیتوان گفت که او
از این کار خوشش میآمد؛ آن را بسادگی از آن رو
اجرا میکرد که بر عهدهاش گذاشته بودند؛ براستی
چه بسا درخواستِ کاری را که شادتر مینامید کرده
بود، امّا هرگاه پیشنهادهای گوناگونی را بر او
عرضه میکردند، از آب در میآمد که هیچی بهتر از
شغلِ کنونیاش درخور او نیست. گفتن ندارد که یافتن
شغلِ دیگری برایش، بسیار دشوار بود. مثلاً، امکان
نداشت که او را متصدی یک اقیانوس خاص گرداند.
بگذریم از آنکه در این مورد کارْ کمتر نبود فقط کم
ارجتر بود، پوسیدون بزرگ جز صاحب منصبی بزرگ
نمیتوانست باشد. و هنگامی که منصبی نامربوط به
آبها بر او عرضه کردند، همان تصوّرش حال او را به
هم زد، نَفَس یزدانیاش بند آمد و قفسهء سینهاش
بالا و پائین میرفت. براستی، هیچکی غم و دردهایش
را خیلی به جد نمیگرفت؛ وقتی آدمی بزرگ شکایت
میکند، باید به خرسندکردنش فرانمود، هرچهقدر هم
که موردْ علاجناپذیر بنماید. بواقع هیچکس هرگز
در اندیشهء آن نیفتاد که پوسیدون را از کار
بردارد؛ از دیرباز تقدیر چنین رفته بود که او
"ایزدِ دریاها" باشد، و میبایست تا پایان زمان بر
چنان حال بماند.
چیزی که بیشتر از
همه میرنجاندش – و این علّتِ عمدهء ناخرسندی از
شغلش بود – خبردارشدنش از شایعههائی بود که
پیرامونش میچرخید؛ مثلاً، این که او همواره با
نیزهء سه شاخهاش دریاها را میگردید! در حالی که
او اینجا در ژرفای اقیانوس نشسته بود و یکریز به
حسابها رسیدگی میکرد، و سفری گهگاهی پیش ژوپیتر
تنها گسست در آن وجودِ یکنواخت بود، سفری که او
بعلاوه همواره خشمناک از آن بازمیگشت. از این رو
چندان دریاها را ندیده بود، جز به طور گذرا در طی
بالا رفتن شتابناکش به کوهِ اُلومپوس، و براستی
هرگز دریا ننوردیده بود. زمانی میگفت که این گشت
را تا پایان جهان به تأخیر میاندازد، زیرا آن گاه
لحظهای آرام فرا خواهد رسید که، درست پیش از
پایان و پس از آنکه آخرین حساب را رسیدگی کرده
بود، شاید هنوز میتوانست گشتِ کوچکی بزند.
**
پوسیدون از دریا
ملول گشت. نیزهء سهشاخهاش را ول کرد. خموشانه بر
کرانهء سنگلاخی نشست و یک گاکی، بهتزده از حضور
او، دایرههائی لرزان گِرد سرش کشید.
4. فرانتس کافکا،
تمثیلها و لُغَزواره ها همراه با نامه به پدر،
ترجمهی امیر جلالالدین اعلم، تهران: نیلوفر،
1383، صفحات 37-39.