گرداننده : رضا قاسمی نشريه ادبی

صفحه‌ی نخست

مقاله

داستان

شعر

گفت و گو

نمايشنامه

طنز

مواد خام ادبی

درباره‌ی دوات

تماس

دعوت به مراسم
 کتابخوانی

 

 

آ. او. اسكات  A. O. Scott

در جستجوى ریموند كارور

برگردان: على حسینى

بخش دوم

۲

در ابتداى داستان "چرا نمىرقصى؟" مردى بىنام در حال نوشیدن ویسكى است و از دریچه ی آشپزخانه­ چشم دوخته به وسایل خانه­اش كه همه در حیاط چیده شده­اند.

كمد كوچك كشودار نزدیک تختخواب بود. همان اول صبح تمام محتویات كشوها را توى چندتا كارتن خالى كرده بود، و كارتن­ها در اتاق نشیمن بودند. بخارى كوچكى كنار كمد بود. صندلى پوسیده­اى با بالشى نقش ونگار دار پایین پاى تختخواب بود. چند ظرف براق آلمینیومى قسمتى از راهرو جلو گاراژ را گرفته بود. تكه­اى پارچه ی پرده­اى بسیار بزرگ و زرد رنگ، یک هدیه، میز را پوشانده و از گوشه­هاى آن آویزان مانده بود. گلدان سرخسى روى میز بود، همراه با جعبه­اى پر از قاشق و چنگال و چاقو و یک گرامفون، همه هدیه.

از بعضى جنبه­ها، كتاب "همه ی ما" شباهت دارد به این تابلو ــ اسباب و اثاثیه درونى یک زندگى كه به بیرون و زیر آفتاب، غمگینانه ریخته و پاشیده شده­اند. در داستان "چرا نمىرقصى؟" سرگذشت مشتى اسباب معمولى با تسلیم شدن به زبانى روزمره قدرت وجود یافته­اند ــ وقتى از همان اول مجموعه اشعار "همه ی ما" درمىیابیم مرد روبروى پنجره خود كارور است، احساس عاطفى بیشتر تشدید مىشود. شعر راج تنگدستى"[۱] با صورتى از نام وسایل خانگى شروع مىشود.

صبح زود یک روز یکشنبه 

    همه چیز بیرون ــ

گهواره سایه بان دار كودك و میزى ارزان،

    كاناپه، گل میزها، و چراغ ها،

و جعبه­ها

پر از كتاب هاى گوناگون و صفحه­هاى گرامافون.

وسایلى فروشى متعلق به خانواده­اى كه به چنان فلاكتى افتاده كه همه اسباب­شان را به حراج گذاشته­اند. راوى داستان دوست خانواده است ــ "نزد آنها آمده­ام، تا ترك اعتیاد بكنم." دوستى كه احساس همدردیش هم عمیق شده و هم محدود، چرا كه حال و روزگار خودش نیز بهتر از حال و روزگار آن خانواده نیست. " دست مىبرم به كیفم و تازه می­فهمم./ در توانم نیست كمك به كسى."

در حقیقت، همان ­طور كه كارور در شعرهاى "ورشكستگى" و "معجزه" مىگوید، او و زن اولش، مرىآن Maryann))، دوبار مجبور به اعلام ورشكستگى شدند. مشقت­هاى دوران نوجوانى كارور ــ اعتیاد به الكل، فقر مالى، بىرحمى و خیانت­هایی كه بالاخره زندگى زناشوى­اش را متلاشى كرد ــ به طور مكرر در اشعارش ظاهر مىشوند. همان ­طور كه گلافر مىگوید. میل ذاتى ریموند براى فهرست بردارى از خرابى­ها و آشفتگى­هاى زندگى اغلب بىرحمانه بود."

شاید واژه "فهرست بردارى" با توجه به شلختگىهاى بسیارى که در شعرهايش هست، بیش از آنچه گلافر میل بیانش را دارد مناسبت داشته باشد. اما شعرهای مجموعه "همه ی ما" براى خواننده ی تیزبین داستانهاى كارور انبارى است پر از اطلاعات شخصى و تجمع اشاره­هاى انكارناپذیرى از آمیختگى تنگاتنگ داستانها با حوادث و شرایط زندگى شخصى او.

مسلما "همه ی ما" را نمىتوان اولین نشانه این آمیختگى دانست. كارور زمانى نوشت: "حقیقتاً، هیچ كدام از داستانهاى من اتفاق نیفتاده­اند، اما بیشتر آنها شباهت­هایی هرچند مختصر به اتفاقات و شرایط نوعى زندگى را در خود دارند." این گفته از مقاله "آتش" اولین مقاله از كتابى به همین نام است، مجموعه­اى از اشعار، مقالات و داستانهایی كه كارور در سال ۱۹۸۳ به چاپ سپرد. این كتاب بعد از توفيق مجموعه "لطفا ساكت باشید ، لطفا" در سال ۱۹۷۶ و موفقیت پیروزمندانهٌ مجموعه "در باره چه حرف مىزنیم وقتى در باره عشق حرف مىزنیم" در سال ۱۹۸۱ منتشر شد. كتاب "آتش" در باره تاثیر است، چیزى كه براى كارور ربط چندانى با آموخته­هایش از دیگر نویسندگان ندارد.

خلاصه، من چیزى در مورد تاثیر ادبى نمىدانم. اما تصوراتى از بعضى تاثیرات دیگر دارم. تاثیراتى كه من مىشناسم، گاهى چنان بر من فشار آورده­اند، كه در نگاه اول اغلب اسرارآمیز و گاهى چیزى نزدیک به یک معجزه بوده­اند. اما این تاثیرها با پیشروى كارم بیشتر برایم روشن شده­اند. این تاثیرها بى­رحم بودند (و هنوز هم هستند.) همین­ها بودند كه مرا به این سمت كشاندند، به روى این تكه زمین، بجاى آن تكه دیگر ــ آنجا در آن طرفِ دور دریاچه، به طور مثال. اما اگر تاثیر اصلى بر من و نوشته­هایم منفى، ناامیدانه، و بسى اهریمنانه بوده، كه من معتقدم چنین بوده است، چه مىتوانم از آن دریابم؟

او دربارهٌ فرزندانش حرف مىزند. "تاثیر اصلى آنها بودند. البته آن زمان، خوشى هم بود." او به زندگى­اش نگاه مى كند، از دید یک همسر، یک پدر، و یک دائم الخمر؛ "بعضى نشاط و خوشى­هایی كه فقط نصیب والدین مىشود. اما من حاضرم زهر بنوشم تا اینكه دوباره آن دوران را زندگى كنم."

تا مرز آرزو كردن كشتن فرزند نزدیک شدن، (كه كارور در شعرى بنام "بر تصویرى كهنه از پسرم" بیان مى كند) شاید وحشتناك­ترین چیزى است كه یک پدر مىتواند به زبان بیاورد، و رك گویی كارور است كه بیشتر اهریمن وارش مىكند. او آدمى نیست كه زیاده گویی كند، و منظورش همان است كه به زبان مىآورد. امكان دارد كه این فقط اندیشه­اى تسكین دهنده باشد (و شاید هم نه) وقتى در مىیابیم كه لااقل در "آتش" كارور بیزارى خاصى نسبت به شخص فرزندانش نشان نمىدهد. بلكه گویی آنها تاثیر شریرانه شان را با بودنشان انجام داده اند؛ آنها همچون اراده اى در نیرو و تعهدى كه در كارهاى كارور شكل مىگرفتند و تغییر شكل مىدادند، خدمت كرده­اند ــ چیزى كه اگر نقل قولى از د. اچ. لارنس  D. H. Lawrence)) بكار ببریم، "سگ دو زدن" زندگى روزمره، "مسئولیت­هاى بىانتها و بیگارىهای دایمى" والدین مىباشد. چنین به نظر مىآید كه روى آوردن كارور به داستان نويسی و شعر از اندیشه پرداختن حرفه ای به نویسندگى برنخاسته، بلکه از گریز از وظایف خانوادگى و فاصله بین شغل­هاى مختلف ("آن روزها مدام درگیر این یا آن شغل پیش پا افتاده بودم، و همسرم هم همین طور") سرچشمه گرفته است كه وادار به نوشتن اش مىكرد. "چیزهایی كه مىتوانستم بنشینم و اگر بخت یار بود سریع بنویسم و تمامش بكنم."

"آتش" اثرى است مشوش، در آن واحد هم كاملا رك و هم به طور دیوانه وارى طفره رونده، دردآور در ریزبینى و در همان حال براى نویسنده­اى سخت متعهد به واقعیت، به طور ناباورانه­اى آبستره. انگار كه تمام شوربختى زندگى خانواده كارور باید در لفافه ی مكان­هاى معمولى و كلى گویی پیچیده شوند.

سالهاى سال من و همسرم به این اعتقاد پایبند بودیم كه اگر سختكوش باشیم و سعى كنیم كه درستكار باشیم، در نهایت، آنچه كه بجاست اتفاق خواهد افتاد. این چیز بدى نیست كه آدم زندگانى­اش را بر آن بنا كند. سختكوشى، هدف، درستكارى، وفادارى، ما معتقد بودیم اینها چیزهایی هستند اخلاقى و روزى ثمره خوبى خواهند داد. هر موقع وقت گیر مى­آوردیم رویا پرورى مىكردیم. اما نهایتا دریافتیم كه سخت كارى و آرزو كافى نيست. جایی، شاید در آیوا سیتىIowa City) ) ، یا كمى بعد از آن، در سكرمنتو Sacramento) آرزوها شروع كردند به تَرَك برداشتن.

این نوع كم­گویی، احتیاط­، امتناع، و تقلاى شلخته­وار به منظور بیان تجربه­اى غول آسا و فلج كننده ولى در همان حال بسیار معمولى ــ از هم پاشیدگى خانواده ــ است كه همسانى زیادى نیز با نحوه­اى دارد كه اغلب شخصیت هاى آثار كارور خود را با آن بیان مىكنند. به طور مثال، در پایان داستان "چرا نمى رقصى؟" دیدگاه داستان از دید مرد پشت پنجره به دید دختر جوانى تغییر مى كند كه همراه با دوست پسرش به وارسى اثاثیه­هاى كهنه و ریخته شده در حیاط خانه آمده­اند.

هفته­ها بعد دختر گفت. "یارو میانسال بود. همه­ چیز میزهاش درست وسط حیاط. دروغ نمى­گم. حالمون گرفته شد و زدیم به رقص. بیرون، جلو گاراژ. واى خداى من. نخند. این صفحه­ها را گذاشت. به این گرامافون نگاه كن. پیرمرد بخشیدش به ما، با تمام این صفحه­هاى به درد نخور. نگاه مىكنى به این آشغالها؟

دختر همه­اش حرف مىزد. به همه كس هم مىگفت. مسئله بیشتر از اینها بود و او سعى مىكرد كه با حرف زدن خودش را خالى بكند. بعد از مدتى از تلاش كردن دست برداشت.

دختر جوان مىداند كه چیزى بس هول انگیز دیده، اما ذخیره لازم را ــ دقیقا كمبود كلمات ــ براى بیان آنچه كه دیده ندارد، نه براى خودش و نه براى دیگران. او فقط مىتواند بگوید كه چه اتفاقى افتاده، و این كافى نیست ــ مسئله وراى اینهاست. اما او در این حالت ضعف بیان فرق چندانى هم با راوى داستان و یا در حقیقت همان طور كه از اشعار و مقالات برمى­آید، از خود كارور ندارد. ولى نهایتا، وقتى كه ناتوانى بیان او در بازگویی بيشتر همسو مىشود با خوددارى كارور از بیشتر گفتن ــ كلماتى مثل زن، شوهر، طلاق، الكلیزم، ورشكستگى، و نومیدى در هیچ جاى داستان بكار نرفته ــ داستان موفق به گفتن همه چیز مىشود.

براى ستایشگران كارور، كم حرفى او، سخنورى اوست. اما منتقدین، مخصوصاً آنهایی كه از تاثیر بىتناسب كارور بر دیگر نویسندگان ناراضىاند، گله­مندند كه او بیش از اندازه حذف گراست. براى اسون بیر كرتز ((Asven Birkerts، كه نقدش را در سال ۱۹۸۶ مىنویسد، فیکشن كارور و پیروانش "كاملا از برخورد به هرنوع  دیدی که درگیر با روابط عظیم اجتماعى" باشد امتناع می کند. و این حقیقت دارد كه زندگان دنیاى كارور چنین به نظر مىآیند كه نه تنها در حالت انزوا و بىثباتى بسر مى برند، بلكه، با وام گرفتن بیانى از جورج و. اس. ترو (Georg W. S. Trow)، در یک زمینه ی بىزمینه، بدون هم­آهنگى با محیط جغرافیایی، اجتماعى و تاریخى زندگی می کنند.

ما به ندرت از اسم شهر و یا حتى ایالتى كه داستان در آن اتفاق مى­افتد آگاه مىشویم. داستانها از گرایش فرهنگى و تجارى ــ آهنگهاى عامه ­پسند، ماركهاى مشهور، و فیلم­هاى مُد روز ــ كه بسیارى از نویسندگان امروزه در نوشته­هایشان از آنها سود مى­برند تا بر اثر خود مهر زمان و مكان بزنند، تهى­اند. و هرچند كه كارور نوشتن را در اوایل سالهاى ۱۹۶۰ شروع كرد، و در طول دو دهه به برجستگى رسید، داستانهایش، در نگاه اول، توجهى به جار و جنجال و شور و آشوب سیاسى ـ­اجتماعى این دوره ندارند. ما هیچ وقت نمىدانیم كه رییس جمهورى كیست، یا اینكه انسانى بر ماه قدم گذاشته؛ آدم­هاى داستانها هیچ وقت روزنامه نمىخوانند و هیچ كدام اظهار علاقه و یا ابراز عقید ه سیاسى نمىكنند. تا آنجا كه من اطلاع دارم از جنگ ویتنام فقط یک بار نام برده شده است. در داستان "ویتامین"[۲] از نگاه دزدكى و حالت یغماگرانه مردى سیاه پوست به نام نلسون Nelson)) ــ یکى از معدود شخصیت­هاى غیر سفید پوستى كه در نوشته­هاى كارور ظاهر مى شود ــ حرفى به میان مىآید مبنى بر اینكه او سربازى است بازگشته از جنگى در منطقه جنوب شرقى آسیا.

 آدم­هاى كارور، غالبا نه فقط خارج از تاریخ و سیاست هستند، بلكه وراى روان شناسى­اند، مگر در مواردى كه روان شناسى مورد نظر، "رفتار اسكینرى"[۳] باشد. افكار شخصیت­ها معمولا ناگفته باقى مىماند؛ آنها آفریده شدگانى هستند ساده­گو با عملكردهایی بس ناگهانى.

زن دكمه­هاى كتش را باز كرد و كیفش را روى پیشخوان گذاشت. به ال. دى. (D. L.)  نگاه كرد و گفت: "ال. دى.، من واقعا دیگه خسته­ام، رى (Rae) هم همین طور. و همه آنهایی كه تو را مى شناسند. خیلى به این فكر كرده­ام. مىخوام از اینجا بروى. امشب. همین لحظه. الآن. همین حالا بلند شو و برو گم شو."

ال. دى. قصد رفتن به هیچ جایی را نداشت. نگاهش را از ماكسین Maxine)) برید و به شیشه ی پر از خیارشورى كه از ناهار روى میز مانده بود برگرداند. شیشه را برداشت و پرت كرد به وسط پنجره ی آشپزخانه.

روایت ناهموار و خشك است و روگردانى شدید دارد از هر نوع دگرگونى زبان كه احیاناً بخواهد نشانگر شرح، داورى و یا آگاهى درونى باشد و اینها جنبه­هاى سبك كارور هستند كه الهامى شد تا مردم او را "مینى مالیست" بخوانند. قطعه بالا از داستان "یک چیز دیگر"[۴] است كه مانند داستان "چرا نمى رقصى؟" در هر دو كتاب "در باره چه حرف مى زنیم وقتى كه در باره عشق حرف مى زنیم." و "از كجا تلفن مى كنم"[۵] چاپ شده است. كتاب اول نقشى بس بزرگ در پایه گذارى شهرت كارور به عنوان صدایی مهم در ادبیات تخیلى امریکا در سالهاى ۱۹۸۰ داشت، و مدام در پایدار ماندن این نقش عمل كرده است. همین كتاب بود كه سنگینى دست ویراستار گوردن لیش (Gordon Lish) را بر خود حس كرد، چنانكه لیش بدون كمترین احترامى به فكر و احساس كارور، در حذف و اضافه، بازنویسى و ترتیب بندى داستانها آزادانه دست برد.  بنا به گفته تس گلافر، "كارور حس مى كرد كه كتاب، حتى در همان زمان انتشارش، نه نیروى اصلى نوشتار او را ارائه مىداد، و نه ضربان حقیقى و غریزه كار او را. او در حقیقت از گوردن لیش درخواست و حتى استدعا نمود، كه كتاب را در چنین فرم نامشروعى چاپ نكند، اما درخواستش بدون نتیجه ماند."

به نظر من درخواست كارور كاملا بجا بوده است و همچنین، از دید گاه داورى ادبى نیز حق با اوست. گفتگوى بسیارى در باره ویراستارى تحمیلى لیش بر دو داستان كماكان ادامه داشته است. در نسخه­هاى لیش، داستان "حمام"[۶] (كه كارور در اصل آن را "یک چیز كوچك و خوب"[۷] نامیده بود و بعداً نیز آن را به همین نام چاپ كرد.) و داستان "چه آب فراوانى و چه نزدیک به خانه"[۸] به طور وحشتناكى تكان دهنده­اند. داستانها نیز مانند شخصیت­ها به طرز خشونت آورى مغشوش اند. در "حمام" جریانها به طور تصادفى اتفاق مىافتند، و اطلاعات وخیم ــ براى نمونه، آیا كودك زنده است یا مرده ـــ به طرز دردآور و ناسازگار از خواننده پنهان نگه داشته مىشود. در پایان "چه آب فراوانى و چه نزدیک به خانه" زنى كه حس بیگانگى شدیدى نسبت به همسرش به او دست داده، بعد از مطلع شدن از اینكه شوهرش با چند نفر از دوستانش در یک سفر ماهگیرى با وجود كشف جسد دخترى به جاى خبر رساندن به ماموران، همچنان به ماهى گیرى ادامه داده است، یکباره به دست درازى­هاى شهوانى شوهر تن مىدهد.

كارور در تصحیح خطاهاى مربى سابقش زمان را به هدر نداد. او داستان "یک چیز كوچك و خوب" را كه كودك از اغما نجات مىیابد در مجموعه داستانهاى "كلیساى جامع" جا داد و همچنین نسخه باز نویسى شده­اى از داستان "چه آب فراوانى و چه نزدیک به خانه" تجربه زنى از عشق زده شده و به افسردگى در افتاده را در كتاب "آتش" گنجاند. اما نسخه­هاى تطبیق داده شده دیگرى نیز وجود دارند كه نشان مىدهند كه ویراستار كارور [لیش] ــ و در نتیجه آن بسیارى از منتقدین­اش ــ چگونه او را بد قضاوت كردند. به دو قطعه توجه كنید. قطعه اول از "آقاى قهوه و آقاى دَمَش كن"[۹] كه در مجموعه­ى "درباره چه حرف مى زنیم وقتى در باره عشق حرف مى زنیم" و قطعه دوم از همان داستان اما از نسخه­اى قدیمى­تر و طولانى­تر به نام "كجایند همه؟"[۱۰] كه در كتاب "آتش" چاپ شد.

مادرم را در خانه­اش با مردى روى مبل رها كردم و مدتى با ماشین دور زدم. وقتى كه به خانه­ [خودم] برگشتم، مىرنا (Marna) یک قهوه برایم دم كرد.

براى قهوه درست كردن به آشپزخانه كه رفت، منتظر ماندم تا صداى آب را بشنوم. آن وقت دست بردم زیر بالش مبل براى بطرى.

مادرم را در خانه­اش با مردى روى مبل رها كردم و مدتى با ماشین دور زدم، آن روز نه میل به خانه رفتن داشتم و نه میل نشستن و نوشیدن در بارى.

گاهى من و سنتیا (Cynthia) حرف مى زدیم، در باره همه چیز ــ اسمش را گذاشته بودیم "بررسى وضعیت". اما گهگاهى در فرصتهاى نادر در باره چیزهایی حرف مىزدیم كه ربطى به وضعیت نداشت. یک روز بعد از ظهر در اتاق نشیمن بودیم و او مىگفت، "وقتى كه سر مایک Mike)) حامله بودم تو مرا به دست­شویی مىبردى وقتى كه خیلى مریض حال بودم و حامله و نمى توانستم از تختخواب بیرون بیام، تو حمل­ام مىكردى. هیچكس دیگر هیچ وقتِ دیگر این كار را نمىكند، هیچكس دیگر هرگز دوستم نخواهد داشت، آن طور، به آن اندازه. این چیزى است كه ما داریم، هرچه مىخواهد بشود. ما عاشق هم بوده­ایم طورى كه هیچ كس نه مى تواند و نه خواهد توانست آن طور عاشق كسى دیگر باشد."

به هم نگاه كردیم. شاید دست همدیگر را هم لمس كردیم، یادم نیست. بعد یادم افتاد به بطرى نیم ــ پنتى[۱۱] ویسكى، یا ودكا یا جین یا اسكاچ یا تكیلا كه زیر همان بالش مبلى كه رویش نشسته بودیم پنهان كرده بودم و امیدوار بودم كه شاید بزودى مجبور باشد بلند شود ــ برود به آشپزخانه، دست شویی و یا به تمیز كردن گاراژ.

گفتم: "كاش برامون مقدارى قهوه درست مىكردى. یک قورى قهوه شاید خیلى خوب باشه."" مى خواى یه چیزى بخورى؟ مى تونم سوپ درست كنم."

"شایدم یه چیزى بخورم. اما یه فنجون قهوه كه حتما مى خورم."

به آشپزخانه رفت. صبر كردم تا شیر آب را باز كرد و صداى ریختن آب را شنیدم. آن وقت دست بردم زیر بالش براى بطرى، بازش كردم و سر كشیدم. هیچ وقت این چیزها را در جمع آ. آ. (A. A.) [۱۲]  نمى گفتم. هیچ وقت در آن جمع زیاد حرف نمى زدم. هر وقت كه دور به من مىرسید ، نوبتم را رد مىكردم به بغل دستى، چیزى نمىگفتم بجز، "من امشب حرفى ندارم، متشكرم." اما گوش مىدادم و كله­ام را با شنیدن حرف­هاى ناگوار و روایت­هاى آشنا مى­جنباندم. بیشتر وقت­ها كه به آن گردهم­آیی­ها مىرفتم مست بودم. زمانى كه آدم ترس دارد، به چیزى بیشتر از آن شیرینى­ها و قهوه­هاى زود دَم احتیاج دارد.

این دو قطعهٌ انتخاب شده مىتوانند نشانگر نكته­هاى مهمى باشند، حداقل اینكه مردم هنوز ریموند كارور را مىخوانند، در حالى كه اعتنایی به دیگر نویسندگان تجلیل شده از "كارگاه لیش" مثل برى حنا (Hanna Berry)، جنت كافمن Janet Kauffman))، مرى رابینسون (Robinson  Mary) یا ریموند كندى Reymond Kennedy))، یا نویسنده پركارى مثل خود گوردن لیش ندارند. مشكل بتوان به نتیجه گیرى شایسته­اى در مورد این رسید كه چه چیزهایی از داستان "كجایند همه؟" برید ه شده تا "آقاى قهوه و آقاى دَمَش كن" از آن در بیاید ــ اول از هر چیز انسانى بودن آن ــ و همچنین ارزش آن را دارد كه توجه شود به اشتباهات به هم ریخته اصطلاحى و سبك­ایی كه افزوده شده­اند. بیشتر امریکایی­ها ــ بخصوص آنهایی كه كارور در باره آنها مىنویسد ــ هیچ وقت نمی­گویند، "برایم یک قهوه درست كرد،" بلكه مىگویند. "برایم مقدارى قهوه درست كرد." و گفتن "دست بردم زیر بالش براى بطرى "بدون اینكه قبلا وجود بطرى در زیر بالش ذكر شده باشد، شاید هدف از آن نشان دادن طنزى راجع به الكلیزم باشد (آدم الكلى هیچ وقت دور از نوشید نىاش نیست)، اما این كاربرد، ناسازگار جلوه مىكند.

به هر ترتیب، به كار بردن این نوع  طنز شناخته شده در جهت سواستفاده كردن از شخصیت یک داستان دور از حساسیت كارور است. آدم­هاى داستان "آقاى قهوه و آقاى دَمَش كن" آدمك­هایی­اند بدون انگیزه­اى هوشمندانه و رابطه­اى معنىدار نسبت به یكدیگر. موضع این داستان، الكلیزم و زناكارى، كه زمینه بسیارى از كارهاى اولیه كارور هستند، تنها براى تكرار حركات مستى و فریب كارى در نسخه لیش آورده شده­اند. روابطى كه در آنها این حركات آسیب شان را نشان مى دهند چنان عظیم و در همان حال چنان اندك­اند كه صحنه­هایی مثل مستى و خیانت، دیگر برانگیزینده هیچ ترحمى نیستند، بجز خنده­اى عبوس و منزجر كننده. در حقیقت چیزى قابل شناخت وجود ندارد. این شخصیت­ها مانند هیچ كدام از افرادى كه ما مى­شناسیم نیستند، زیرا از مردم نیستند.

در داستان "آقاى قهوه و آقاى دَمَش كن"، براى بطرى به زیر بالش مبل دست بردن، یک حركت مكانیکى محض است، مثل خنده­هاى از پیش ضبط شده در برنامه­هاى كمدى تلویزیون (زن بلند مى شود. شوهر زیر بالش دست مى برد ــ صداى خنده.) اما همین حركت در داستان "كجایند همه؟" هم خنده دارتر وهم حزن آورتر است. الكلیزم یک وضعیت روانى است كه حس احتیاج به یک جرعه هر حس و انگیزه ی دیگرى را لگدكوب مى كند، تا آنجا كه هر خیانتى یک بازتاب است تا تدبیر. (یا همان طور كه كارور در شعر "اقبال"[۱۳] مى گوید، "من . . . مى خواستم دست بردارم از/دوست، عشق، آسمان پر از ستاره،/براى خانه­اى كه/ كسى در آن نبود، و كسى به آن باز نمى گشت،/ و همه كارم نوشید ن بود.") این نقل قول، با كاربرد افعال صرفه جویانه و فشرده، موفق به بیان صداقت و حال و روح گیج و گم گوینده است. و بدشانسى او نه گناه كسى دیگر است و نه ازآن كسى دیگر.

براى لیش، تراشید ن داستان به حدى كه فقط استخوانى از روایت و گفتگوى آن باقى بماند، یک تجربه بود ــ و یا به زبانى دیگر یک شگرد. پیشبرد نوع نوشتارى كه او در سالهاى ۱۹۸۰ پشتیبانى مىكرد، پادزهرى در مقابل ضد­رآلیسم، و انگیزه ی آوانگارد سال­هاى ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ نویسندگانى چون جان بارث(John Barth) و دانالد بارثلمی Donald Barthelme)) نبود، بلكه حد نهایی زیاده روى او بود. امتناع از توضیح، ایستادگى در برابر روانشناسى، و تعمد بىنیرو كردن زبان براى لیش انتخابىست زیباشناختى، و آشكار است كه او بین روش ساده كارور و دید خشن خودش یک پیوستگى مىدید. اما اصول زیباشناسىاى كه كارور در طول آموزش ادبىاش كشف كرد ــ از خواندن آثار مدرنیستها، از اولین شغل آموزگارىاش، از نویسنده­اى چون جان گاردنر John Gardner))، و از شخص لیش ــ همه و همه در نهایت از تعهد اخلاقىاى كه عمیق­ترین سرچشمه آثار كارور مىباشد، بىاهمیت­ تر بود.

 

۳      

مقاله­هایی كه كارور درباره شعر نوشته است، هرچند كه نشانگر آغاز آموزش ادبى او هستند در همان حال نیز بیانه­هایی هستند از خودآموزى فردى كه هرچند كمرنگ اما از پیشه احتیاج به نوشتن" آگاه است و هنوز از دسترسى به آموزشی كه او را قادر به خوب نوشتن بكند دور است. بدون شك چیزى تلخ در طبیعت آرام و معصوم كارور جوان وجود دارد، او مى گوید: "من هیچ وقت یک كتابخانه شخصى ندیده­ام"، "در آن زمان واژه ׳ویراستارى׳ برایم یک رمز بود"، "درست در میان دستهایم مداركى بودند گواه بر اینكه آدم­هایی مسئول در جایی در این دنیاى بزرگ بودند كه، خداى من، هر ماه مجله­هاى شعر چاپ مى كردند."

اما بدون شك در این گفته­ها وجود یک آگاهى طبقاتى نیز آشكار است، یک یادآورى كه ادبیات حقى نیست كه در زمان تولد با آدم زاده شود. پدر و مادر كارور، كلىوى ریموند (Clevie Carver) و ایلا كیسى (Ella Casy)، در سالهاى قحطى ۱۹۳۰ از ایالت آركانزاس (Arknssas) به ایالت اورگان (Oregon) كوچ كردند. كارور در سال ۱۹۸۳ متولد شد. پدرش تا سال هاى ۱۹۵۷ در كارگاه­هاى چوب برى نواحى شمال غربى كار مىكرد كه به علت بیمارى، الكلیزم و مشكلات روانى بیکار شد. شرایط سخت كودكى كارور گاهى در نوشته­هاى او (مخصوصا در "سومین چیزى كه پدرم را كشت")، و بیشتر در اشعارش نمایان مى شود.

آنهایی كه وضع­شان از ما بهتر بود

    راحت­تر بودند.

در خانه­هاى رنگ شده زندگى مى كردند با

    توالت­هاى سیفون دار

و اتومبیل­هایی مىراندند كه مدل و سال شان       

    قابل تشخیص بود.

آنهاى كه وضع­شان بد بود، افسرده بودند و

    بىشغل،

و اتومبیل­هاى قراضه­شان بالاى بلوك­هاى سیمانى

    وامانده در میان حیاط­هاى خاكى.

                                                            (بى وسیله)[۱۴]

زمانى كارور در مصاحبه­اى مى گوید: "علاقه من بیشتر به شخصیت­هاست. به آدم هاى داستانم، تا خواننده­هاى احتمالى. " مطمئنا این بیانى است مربوط به ارجحیت هنر، اما در همان حال داراى حس همبستگى. شخصیت­هاى كارور زیاد به او شباهت دارند. در نوجوانى ازدواج مىكنند، دیر طلاق مىگیرند، و بیش از اندازه مشروب مىنوشند، بحران میانسالى عمرشان در اوایل ۳۰ سالگىشان اتفاق مىافتد، قرض دایماً تهدیدشان مىكند و معمولا شغلى دایم ندارند. دوران كودكى در دنیاى كارور شامل بىدركى و گاهى تقلید خشن از بزرگترهاست؛ دوران بىبازگشت نوجوانى ناگهانى فرا مىرسد و زمانى است براى افسوس خوردن برای فرصت هاى از دست رفته­اى كه سرشار از فوران­هاى پر جوشش بچه­گانه بودند. آرزوى خانه و خانواده داشتن، زندگى آرام و كار ثابت داشتن، دائما با انگیزه فرار، پولدار شدن ناگهانى و یا فقط براى اینكه زمانى تنها باشى، یا تنهایت بگذارند، در جنگ است.

سبك كم­گویی كارور نشانه صرفه جویی نیست بلكه نشانگر كاردانى اوست. و بیش از هر چیز نمایانگر وفادارى مطلق اوست به آدمهایی كه درباره آنها مى نویسد. گویی كارور قصد دارد كه روزى مانند یکى از آن افرادى بشود كه كتابخانه شخصى دارند، و روزى نام خودش را زیر واژه "ویراستار" ببیند و در همان حال سوگند مىخورد كه نه فقط به آن پسرك پادو كه روزگارى خودش بوده، بلكه به دنیاى ناآگاه آن پسرك نیز وفادار بماند. در پیش­گفتار "مجموعه بهترین داستانهاى امریکایی قرن بیستم"[۱۵]، جان آپدایک (John Updike) مایوسانه مىنویسد كه فیکشن كارور و مینىمالیست­هاى دیگر مثل بارثلمی (Barthelme) و آن بیتى (Ann Beattie) گرفتار "عقب­نشینى رهنمونگرى نویسنده، یک جبر وجودى كه اجازه بدهد هرچیز از درون سكوت خویش حرف بزند" مىباشد. این برداشتى است بجا و خوب ادا شده، اما در مورد كارور دقیق­تر خواهد بود اگر گفته شود كه او مشوق یک جبر اخلاقى است كه مىگذارد آدمها از درون عمق خاموشىشان زبان بگشایند. تمرین رهنمونگرى نویسنده براى او دلالت یک ادعاى غیر اصولى و غیر اخلاقى داناى كل بودن را دارد، ادعاى اینكه فهم و درك او بیشتر از آدمهاى داستانش است، و در نتیجه او والاتر از آنهاست.

مجموعه "از كجا تلفن مىكنم" اضافه بر داستانهایی جدید ، در برگیرنده تعدادى از داستانهای مجموعه­هاى دیگريست كه كارور راضى به چاپ دوباره آنها نبود. با خواندن این كتاب از اول تا آخر به این كشف مىرسیم كه بیشتر چیزهایی كه بنا بوده است در آن نباشد ــ مخصوصا، تغییر نماى اجتماعى ایالت متحده امریکا ــ چیزى­هایی هستند كه همیشه وجود داشته­اند، اما از دیدگاهى مشاهده شده­اند كه در ادبیات امریکا سابقه نداشته است. داستانهایی مانند "در سانفرانسیسكو چكار می کنى؟"[۱۶] و "بعد از لباس كار"[۱۷] برداشت كنجكاوانه، مشكوك، و انزجارآور كارگران شهركى كوچك است از دلالان و ضد فرهنگیان پردرآمد حومه­هاى مرفه بیرون شهرى. "جرى و مولى و سام"[۱۸]، "هیچ­كس چیزى نگفت"[۱۹] و "دوچرخه، ماهیچه و سیگار"[۲۰]، نشان مىدهند كه چگونه گسترش حومه­هاى بیرون شهرى باعث دگرگونى زندگى خانوادگى شده و به بحران مردگرایی[۲۱] دامن زده است. خواندن دقیق و بهم پیوستهٌ كارهاى كارور همچنین پر است از نشانه­هاى زن­گرایی[۲۲]، شرایط سخت كارى، و زیاده روى در مصرف مواد مخدر در اواخر قرن بیستم امریکا.

یک چنین جمع بندى كلى، در حقیقت درگیر شدن است با نوعى تحلیل گفتمان كه كارور به آن بى اعتماد بود. بیشتر مواقع، پرگوترین افراد در آثار كارور آنهایی هستند كه از طبقه بالاترند. "دوست من مِل مَك گینس (Mel MaGinnis) داشت حرف مىزد. "این اولین جملهٌ مشهور "در باره چه حرف مى زنیم وقتى در باره

 عشق حرف مى زنیم." است و اينطور ادامه پيدا می کند كه، "مك گینس متخصص قلب است، و گاهى همین، حقانیت اوست". همین­طور است مالك متكبر خانه در داستان خودت را جاى من بگذار"[۲۳] و یا استادى حسود در "ممكن است لطفا ساكت باشید، لطفا". افراد حرافى كه فكر مىكنند مىدانند چه مىگویند، مشكوك به چشم مىآیند. بیشترین همدلى كارور با آن شخصیت­هایی است كه تلاش مىكنند با كاربرد زبان چیزى را بشناسند، اما در این تلاش ازپا مىافتند و یا شكست مىخورند.

قابل توجه اینكه، ریشهٌ تعداد زیادى از داستانهاى كارور در ناتوانى و یا امتناع شخصیت­هایش براى به زبان آوردن اتفاقات، یافت مىشود. به شخصیت داستان "چرا نمى رقصى؟"[۲۴] توجه كنیم. دخترى كه در آخر داستان قادر نيست به بیان رسای آن چيزی كه در حیاط مرد غریبه دیده است. و یا راوى "كجایند همه؟" كه در گردهمایی آ. آ. در خود مى پیچد. از این نمونه­ها بسیارند. داستان "چرا، عزیز؟"[۲۵] نومیدى، و تلاش نامتجانس مادرى است كه به طور نیمه رسمى و غریب با واژه­ "آقاى عزیز" درد دلش را براى مردى آشنا به زبان مىآورد كه چگونه پسر محبوبش به راه اشتباه افتاده است. در "دورى"[۲۶] (كه با نام "همه چیز با او مى آمد"[۲۷] نیز چاپ شده است) پدرى از طرف دختر بالغ اش مورد سوال قرار می­گیرد كه، "زمان كودكى او چطور بود است." و دنیایی پری­وار از جهان پدر و فرزندى (شخصیت­هاى اصلى داستان فقط با نام "پسر" و "دختر" نام برده مى شوند.) مى سازد كه هر دو، گوینده و شنونده را در حالتى آشفته، گنگ و دور از یکدیگر قرار مىدهد. و در آخر "كلیساى جامع" [۲۸] است. یکى از محبوب­ترین داستانهاى كارور، اثرى كه از همه نزدیکتر به روح و روش كارور است. حكایت از این قرار است كه، مردى نابینا و پرحرف به دیدن راوى داستان مىآید . دیدارى كه راوى از آن بیم دارد. مرد نابینا دوست قدیمى زن راوى است. در آخر، دو مرد مشغول مارىجونا[۲۹] كشیدن مىشوند و از تلویزیون برنامه­اى در باره كلیساهاى جامع اروپا پخش مىشود. حسى ناراحت كننده در راوى جان مىگیرد كه چطور مرد نابینا با آن همه اطلاعاتى كه از تاریخ ساختن كلیسا دارد، حقیقتا نمىداند كه كلیسا چیست، و سعى مىكند كه براى او توضیح بدهد.

گفتم، "واقعا بزرگند. عظیم­اند. از سنگ ساخته شده­اند. و همچنین از مرمر. قدیم­ها، وقتى كه كلیسایی را مى ساختند، آدمها مىخواستند هرچه بیشتر به خدا نزدیک باشند. قدیم­ها، خدا در زندگى روزمره مردم خیلى مهم بود. این را از ساختن كلیساها مىتوان فهمید." گفتم، "عذر مىخواهم، از این بهتر نمىتوانم چیزی بگویم. ازم بر نمی­آید."

مرد نابینا پیشنهاد مىكند كه شكل كلیسایی را روى كاغذ بكشند، و چنین مىكنند ــ چشمهاى راوى بسته، و دست مرد نابینا هدایت كننده دست او. یک تجلى[۳۰] در راوى جان مىگیرد، "مثل هیچکدام از چیزهایی كه تا به حال در زندگىام تجربه كرده­ام نبود."

خواننده تنها رها مىشود. تجربه، تجسم و تماس مردها، ماوراى دنیاى واژه­هاست. اما احساس آشفته و دردآلود تجربه­ دیگران را تجربه كردن سرچشمه قدرت داستان است. هنر، از دید گاه كارور، جوهر هدایت نابینایی است كه زبان بسته­اى را راهبر است، [كورى عصا كش لالى]. كارور یک هنرمند نادر و ارزشمند بود. او حكایت­هاى ساده گفت اما سخت گونه نشانشان داد.

 

 

 

  پى نویس ها

 

1. Distress Sale

2. Vitamis

3. Skinnerian Behaviorism

4. One More Thing

5. Where I am Calling From

6. The bath

7. A Small Good Thing

8. So Much Water, So Close to Home

9. Mr. Coffee and Mr. Fixit

10. Where is everyone

11. Half Pint

12. Alcoholic Anonymous

13. Luck

14. Shiftless

15. The Best American Stories of the Twentieth Century

16. What Do You Do in San Francisco

17. After The Denim

18. Jerry and Molly and Sam

19. Nobody Said Anything

20. Bicycles, Muscles, Cigarettes  

21. Masculinity

22. Feminism

23. Put Yourself in My Shoes

24. Why Don’t You Dance?

25. Why Honey?

26. Distance

27. Every Thing Stuck To Him

28. Cathedral

29. Marijuana

30. Epiphany  

 

 

 

   

بازچاپ مطالب دوات ممنوع است؛ به مطالب دوات فقط می‌توانید لینک بدهید.

برگشت