samedi, 09 avril 2016
آيدا احديانی
تدی- پنگوئن
واقعی برای درآغوش کشیدن و آدمهای سیاه و سفید

طرح از توکا نيستانی
پنگوئن سیاه و سفید توی حیاط پشتی راه
میرود. به تکه لاستیک باقی مانده از استخر
بادی که پارسال سوراخ شد تک میزند. عرض حیاط
را میرود و میآید.
زن گوشی تلفن به دست از کنار پرده پنگوئن را
نگاه میکند. زنی روی خط میآید.
زن اپراتور: روز به خیر. انجمن حمایت از
حیوانات مریلند. چه کمکی میتوانم بکنم؟
زن: سلام. یک پنگوئن در حیاط پشتی ما، من است.
زن اپراتور: سلام. متوجه نشدم. میتوانم بپرسم
شما از کجا تماس میگیرید؟
زن: یک پنگوئن. پنگوئن. پرنده قطبی. از
تاوسون.
زن اپراتور: پنگوئن. مطمئن هستید؟
زن: بله. من نیم ساعت پیش دیدمش. الان هم دارد
جلوی من راه میرود.
زن اپراتور: واقعن؟
زن: باور کنید.
زن اپراتور: چه شکلی است؟
زن: سیاه. مثل همه پنگوئن ها. سیاه با شکم
سفید.
زن اپراتور: گوشی را نگه دارید من نگاه کنم که
کدام باغ وحش خبر فرار یک پنگوئن را داده است.
البته تا جایی که میدانم، جایی خبر نداده
است.
زن: باشد.
زن حیاط را نگاه میکند. پنگوئن نیست. زن در
را باز میکند. پنگوئن روی شکم زیر کباب پز
خوابیده است. زن را که میبیند بلند میشود.
زن در را میبندد. پنگوئن پشت شیشه میآید. زن
را نگاه میکند.
زن اپراتور: پرسیدم. گزارشی حاکی از فرار
پنگوئن مخابره نشده است.
زن: ولی الان اینجاست.
زن اپراتور: شاید اشتباه میکنید.
زن: دارد مرا نگاه میکند. پشت شیشه است.
زن اپراتور: چکار میکند؟
زن: نگاه میکند. توی حیاط است.
زن اپراتور: فکر میکنم بهتر باشد آرامش
خودتان را حفظ کنید. دو ساعت استراحت کنید و
بعد دوباره نگاه کنید. شاید نباشد.
زن: منظورتان چیه؟ دیوانه شدم؟ یا چون لهجه
دارم فرق بین پنگوئن و کفتر را نمیفهمم؟
زن اپراتور: نه. اصلن! قصد اهانت نداشتم. شاید
ناشی از خستگی شماست. چون فاصله نواحی سردسیر
تا اینجا خیلی زیاد است و میدانید که
پنگوئنها پرواز هم نمیکنند.
زن: ببین، من خسته نیستم. امروز هم خیلی کار
دارم. لطفا من را وصل کن با رییست، مسئولت، هر
چی که هست، حرف بزنم.
زن اپراتور: خواهش میکنم ناراحت نشوید. آخر
پنگوئن یک حیوان خانگی نیست از باغ وحش هم ...
زن: اینها را قبلن گفتی، وصل کن.
صدای بوق ممتد. تلفن قطع میشود. زن گوشی را
روی میز میکوبد. پنگوئن با منقار به شیشه
میزند. زن دوباره شماره میگیرد.
زن: الو، برایان. سلام.
برایان: سلام. تویی؟ ساعت چنده؟
زن: هشت و ده دقیقه. گوش کن. یک پنگوئن تو
حیاط پشتی خونه مونه.
برایان: خونه مون! ببین سارا، ما دیشب
حرفهامونو زدیم. بهت گفتم که از نظر من همه چی
تموم شدهس.
زن: باور کن برای این زنگ نزدم. یک پنگوئن
اینجاس.
برایان: حداقل یک بهانه بهتر پیدا میکردی.
پنگوئن!
زن: الان داره من رو نگاه میکنه. خودت بیا
ببین . من به سازمان حمایت...
برایان: سارا، سوزان دوست نداره تو به اینجا
زنگ بزنی! درک میکنی؟ الان هم برو پنگوئنت را
ببر پیادهروی که نشاشه به خونهت همه جا
«نجس» بشه. خداحافظ.
زن گوشی را روی میز میگذارد. پنگوئن راه
میرود، با قدمهای کوتاه و تند. زن در یخچال
را باز میکند. یک تکه ماهی در میآورد. ماهی
را در مایکروفر میگذارد. در مایکروفر را
میبندد. پنگوئن با منقار خودش را مرتب
میکند. مایکروفر زنگ میزند. زن ماهی را درمی
آورد. پرده را کنار میزند. پنگوئن پشت در
ایستاده است. زن ماهی را از پنجره بیرون
میاندازد. پنگوئن به طرف ماهی میدود. تک
میزند. نمیخورد. میرود. سرش را روی شکم
سفیدش خم میکند. تلفن زنگ میزند. زن گوشی را
برمیدارد.
زن: الو
کتایون: الو، سارا، صبح بخیر.
زن: سلام کتی، چه خوب که زنگ زدی.
کتایون: چی شده؟ چرا نرفتی سر کار؟ زنگ زدم
نانسی گفت تلفن کردی گفتی مریضی.
زن: راستش حالم خوب نبود. باورت نمیشه؟
کتایون: چرا حالت خوب نبود؟
زن: مساله برایان دیگه مهم نیست. یک پنگوئن
توی حیاط پشتی منه.
کتایون: سارا تو خیلی سخت میگیری. برایان
تمام شد. باید...
زن: برایان رو ول کن. یک پنگوئن توی حیاط پشتی
منه!
کتایون: پنگوئن؟
زن: آره. باور کن. الان دارد چرت میزنه.
کتایون: از کجا اومده؟
زن: نمیدانم. زنگ زدم به حمایت از حیوانات،
آنها هم نمیدانستند.
کتایون: الان چکارش میکنی؟
زن: نمیدونم. به برایان زنگ زدم که بیاد
کمکم. وحشی که نیستن، پنگوئنها، هستن؟
کتایون: برای چی به برایان زنگ زدی؟ آخه چرا
ول کن نیستی؟ اگر اون نبود چه کار میکردی؟
خودت رو تحقیر میکنی!
زن: کتایون. خواهش میکنم. ذهنم کار نمیکرد.
باید به یکی میگفتم.
کتایون: خوب به پلیس زنگ میزدی.
زن: میترسم. شاید بکشنش.
کتایون: نه. فکر نمیکنم. پنگوئن گران است.
مثل سگ نیست. نه؟
زن: آره. باید گرون باشه.
کتایون: پس میان و میگیرنش. با احترام و کمی
مرفین.
زن با انگشت به روی شیشه میزند. پنگوئن بیدار
میشود. جواب زن را میدهد. با منقارش به در
شیشهای میزند.
زن: باشه. تو برگرد سر کارت. من هم زنگ میزنم
به پلیس.
کتایون: ببین، قول بده دیگه به برایان زنگ
نزنی. داره ازدواج میکنه.
زن: میدونم. سعی میکنم.
کتایون: سعی نکن. قول بده. فراموش کن.
زن: باشه. باشه. تو نمیفهمی. به این سادگیها
هم نیست.
کتایون: هست. خبر پنگوئن رو به من هم بده.
زن: نیست. حتمن. خداحافظ.
زن تلفن را قطع میکند. در را باز میکند.
پنگوئن زن را نگاه میکند. زن از جلوی در کنار
میرود. پنگوئن با قدمهای گشاد میدود توی
خانه و کنار میز میایستد. زن دستش را آرام
روی سر پنگوئن میکشد. پنگوئن به کف دست زن
نوک میزند. زن دستش را عقب میکشد. پنگوئن
سرش را به شکم زن میمالد. زن مینشیند روی
زمین. زیر گردن پنگوئن را نوازش میکند.

شهر باريک
آيدا احديانی
طرح ها: توکا نيستانی
نشر افرا، کانادا
کتاب شهر باريک را می توانيد
از آدرس زير تهيه کنيد:
http://www.amazon.com/Narrow-City-Shahr-e-Barik-Farsi/dp/1894256328/ref=sr_1_1?ie=UTF8&s=books&qid=1248119612&sr=8-1