من از تکنیک های ادبی و نوشتن رمان چیز زیادی نمی دانم. به همین دلیل برای من نوشته خانم ثریا داودی حموله به لحاظ بررسی و توضیح خط سیر داستان از نظر فنی خیلی جالب بود و به نظرم ایشان با آوردن
شواهدی از خود رمان تعلیق آن را به خوبی نشان داده بودند. آنچه که می خواهم درباره نوشته ایشان بگویم بیشتر برمی گردد به محتوای نقد و بطور خاص نتیجه ای که در آخر مطلبشان می گیرند، اینکه نویسنده جهان سومی باقی می ماند و نمی تواند از پس غربت این جهان غربتی برآید. این را هم بگویم که هدفم دفاع از نویسنده نیست
زیرا نه ایشان را از نزدیک می شناسم و نه تمام آثارشان را به دقت خوانده ام. به زبان بهتر می خواهم درباره پیش فرض نویسنده ی نقد صحبت کنم و، سر راست تر اینکه، بگویم اصلاً قرار نیست کسی از پس غربت این جهان برآید؛ اصلاً نمی توان از پس آن برآمد و نباید؛ اصلاً غربت این جهان، غربتی نیست.
اول باید بگویم که به نظر من جهان سومی بودن نه یک صفت مکانی که یک صفت شخصیتی و فرهنگی است. می توان در جهان سوم نبود و جهان سومی بود و می توان در جهان سوم بود و جهان سومی نبود. جهان سومی ـ
بگذارید به قول نیچه بگویم انسان برده ـ می خواهد همیشه به چیزی تکیه کند، به جایی آویزان باشد، می خواهد زیر پایش زمین سفت باشد و مطمئن باشد که این زمین تا ابد همانجا می ماند: زیر پای او. می خواهد کسی برای اش به خاطر غربت این جهان مرثیه بخواند و او با این مرثیه مویه کند. می خواهد همه چیز در خطی راست باشد
که ابتدا و انتهایش معلوم است؛ می خواهد ابتدا و انتها معلوم باشند. انسان ِـ باز به قول نیچه غیر سرورـ دایره را برنمی تابد و از تعلیق می هراسد؛ او دائم می پرسد کی؟ کجا؟ و نمی پرسد چگونه. او حقیقتی می خواهد که به آن رجوع کند و بواسطه آن بر چیزها نام نیک و بد بدهد. اتفاقاً فکر می کنم تمام نو بودن دنیای
مدرن به همین درک باشد که حقیقتی نیست. حقیقت ها ساخته می شوند و نابود می شوند. و تمام هنر این است که در این طوفان ساخته شدن و ریختن آدمی بماند و با شادی هم بماند نه با اندوه و نوستالژی. روئین تن آن است که در این حرکت سیال بی ابتدا و انتها شادی بیابد و آن را با گشاده رویی یک پیرو دیونیسوس بپذیرد.
بنابراین اگر رمان همنوایی شبانه دارای خاصیتی از تعلیق و دایره واری است که خانم داودی حموله آن را توصیف کرده اند، اتفاقاً رمان مدرنی است که نخواسته بر چیزی فائق شود یا ابتدا و انتهایی را نمایان
کند یا حقیقتی را از پرده بیرون اندازد. دیالکتیک نویسنده با جهان همیشه ناتمام است و بر آن پایانی نیست. حرکت انسان بی پایان است اگر حقیقتاً بخواهد انسان باشد. به قول بلانشو اینکه هر نویسنده اصلاً می نویسد به این دلیل است که شکست پیشین خود را فراموش می کند، این را که پس از همه آن فراز و فرودها نمی تواند
بگوید، این را که اثر او را نابود می کند. اما همین فراموشی است که موتور خلق ادبی می شود، که حرکت را امکان پذیر می کند. بنابراین حرفی نیست که یک بار گفته شود و تمام. حرف ها، حقیقت ها، آدم ها، شخصیت ها ساخته می شوند تا در فردایی ویران شوند. هر اثر ادبی ظهور این اصل است. نویسنده می نویسد اما خود نابود می
شود و اتفاقاً در رمان آقای قاسمی همه داستان بر سر همین نابودی است. شخصیت ها هم به موازات نابودی نویسنده نابود می شوند، انگار طوفانی همه چیز را می بلعد تا دوباره نویسنده فراموش کند که نتوانسته، که نابود شده است و دوباره همه چیز را از نو بیاغازد: دایره، تکرار ابدی.
در ربط با اين مطلب، نقد خانم ثريا داودی حموله را می توانيد در اينجا بخوانيد. (