امین قضایی
شبحی برفراز بستر
نوشتار جایی است میان میل و مرگ.
و من هم همیشه بستر کلمات را قبل از رختخواب خودم
پهن می کنم . اگر میل و مرگ هر دو در بستر رخ می
دهند و اگر همیشه سوژه ها در تاریکی این بستر فرو
می روند و با این تاریکی به خود اجازه می دهند تا
میل شان از منافذ اگاهی و بدن شان فوران کند ،
نوشتار نیز باید مولف خود را در تاریکی فرو ببرد.
از بستر همیشه " امر ابدی " بر جای می ماند ،
فرزند یا وصیت نامه تفاوتی نمی کند ، امر ابدی
شبحی است از خود سوژه . مولف شبحی است بر فراز
نوشتار که به دنبال ابدیت خودش می گردد. چه
نویسندگان رمان های خود را فرزندان خود بخوانند و
چه مانند نوشتار حاکمان ، توصیه نامه از کار در
آیند ، نوشتار آنها از میل بر می خیزد و به مرگ
ختم می شود. یک حیات اجتماعی هنجارین ( که به
صورت زندگی یک زوج خوشبخت تجسم می شود ) نیز
چنین مسیری را طی می کند. تطابق رمزگانی میان
نوشتار و بستر بیش از آنست که بتوان آنرا یک شباهت
تصادفی و زبانی دانست. میل و مرگ ؟ آیا این همان
جایی نیست که تمدن میان آن قرار گرفته است؟ تمدن
که مشخصه آن نوشتار است همواره از میل= طبیعت بر
می خیزد و به سوی مرگ =پسا انسان تعالی می یابد.
بدین صورت نوشتار چیزی است که از انسان دزدیده
شده است . خدایان نوشتار را از انسان دزدیدند و
تقدیر او را از زایش تا مرگ از پیش نوشتند. بنده
جامعه طبقاتی انسانی است که فاقد قدرت نوشتن است.
بنابراین او از قربانگاه اودیپی به سوی قربانگاه
فرهنگ پیش می تازد. تمدن به مثابه قربانگاه میل
بندگان رمزگذاری می شود چرا که خدایان نوشتار و فن
آوری را از انسان دزدیدند . پس بندگان هیچ بستری
برای تحقق میل خود نخواهند یافت. آنها هرگز نمی
توانند میل خود را در تاریکی یک بستر نوشتاری
تحقق بخشند چرا که آنها همواره یک سوژه، به
قول دولوز، از پیش اشغال شده یا یک جنسیت باقی
می مانند.
میل که قرار است در تاریکی و در
نوشتار تحقق یابد با زبانی روبرو می شود که با
رمزهای جنسیتی تمامی منافذ تاریک زبان را از نور
خود پر کرده است. سوژه نیازمند نوشتار و غیاب آن
است تا راهی برای نمود میل بیابد اما نوشتار توسط
خدایان پیشتر دزدیده شده است و در سفره عقد بر سر
آنها خوانده می شود. نوشتار خدایان در پرتو کینه
توزی اراده به حقیقت خواهان روشنایی است . خواهان
روشن کردن سرنوشت بندگان است. آنچه از بندگان باقی
می ماند شناسنامه ای است که خدایان ، مهر ازدواج ،
انتخاب سیاسی و مرگ بندگان را روی آن می نویسند.
جنسیت یک روشنایی است که تاریکی تمایل جنسی را از
سوژه ها می زداید . اراده به حقیقت یک روشنایی است
که غیاب و تخیل را از انسان می زداید . با محو
این تاریکی و غیاب ، نوشتار دیگر برای بندگان
غیرممکن می شود. از این رو هر غیابی ، غیاب خدا
می شود و نشانه ها باید همه در خدمت احضار و
اثبات وجود او قرار بگیرند. دلالت توسط "دیگری"
هدایت می شود. متافیزیک هر گونه موجودی را غیاب
امر ایده آل و لوگوس به حساب می آورد. همه اینها
فرآیند عظیم برای دزدیدن فن و نوشتار است و همین
دزدی بزرگ است که جامعه طبقاتی را بنا نهاد و از
انسان بنده ساخت ( البته اگر پیشتر انسانی وجود
داشت).
پسیکه دختر پادشاهی بود که سرزمین
اش به خشکسالی گرفتار شده بود وپیشگویان تنها راه
نجات از این بلا را منوط به هدیه دادن پسیکه به
هیولایی در کوهستان دانستند. پسیکه در کاخ این
هیولا به سر می برد و هیولا تنها در بستر و در
تاریکی شب به سراغ پسیکه می امد تا اینکه پسیکه به
ترغیب خواهران خود یکبار شب هنگام چراغی را در
بستر روشن می کند. هیولا اروس فرشته بالدار و الهه
عشق بود اما این کار سبب فرار او گشت و بدین
ترتیب پسیکه اروس را از دست داد تا انکه پس از
انجام کارهای شاق دوباره در آسمان ها به وصال با
اروس رسید. چراغی که پسیکه روشن کرد همان جنسیت
یعنی اگاهی از میل و تمایل جنسی و یا آگاهی از "
دیگری" بود. اما همین اگاهی و همین روشنایی جنسیت
موجب از دست رفتن تاریکی تمایل جنسی وقربانی شدن
خود میل می شود. دیالکتیک غریب ارزش مصرف در همین
جا نشان داده می شود : اگاهی از فرآیند سکس موجب
ممنوعیت آن می شود. پیشرفت در شیوه تولید موجب
غارت و استثمار بردگان می شود. اگاهی از ممنوعیت
خودش بر می اید . آگاهی ملازم با ممنوعیت است. این
همان دوگانگی درونی و مخوف نوشتار و فن آوری در
جامعه طبقاتی است. به همین خاطر دزدی بزرگ ،
خلاقیت بزرگ است . نوعی آگاهی است . درک امر حاضر
به مثابه امر غایب که لازمه تولید نوشتار است موجب
از دست دادن امر حاضر می شود. تولد نوشتار با دزدی
آن ممکن می شود. یا همانطور که فوکو در تاریخ
تمایل جنسی نشان می دهد ، ممنوعیت سکس بخشی از
تولید گفتمانی آن است. اما این هم آغوشی ممنوعیت و
تولید برخلاف آنچه فوکو می پنداشت حرکت های تصادفی
قدرت در تولید یک گفتمان نیست بلکه به تاریخ شیوه
تولید و ابر کد ارزش مصرف مربوط است.
نوشتار از میل بر می خیزد . اما
همچون غیاب میل و همچون ممنوعیت آن . نوشتار با
دزدیده شدن آن شناخته می شود همانطور که هلن با
دزیده شدنش . این آگاهی مانند آگاهی از یک شکار
توسط ردپایش است. ردپا همچون امری حاضر همیشه به
امرغایب یعنی شکار اشاره می کند. شکار در وهله اول
خود را به صورت غیابش نشان می دهد. به همین خاطر
مدلول در نوشتار همیشه چیزی گریخته و از دست رفته
است. همچنان که زن قربانی کارکرد خودش می شود.
باروری که زمانی مورد پرستش بود در جامعه کشاورزی
الهه خود را اسیر می سازد. باروری با شناخت از
کارکرد خودش ، خود را اسیر می سازد.
قربانگاه همین جاست جایی میان میل
ومرگ . میان دو بستر . دزدیدن نوشتار و قربانی
کردن ارزش مصرف ، در میانه ی میل و مرگ رخ می دهد.
در این قربانگاه انسان امر اضافی یا امر مازاد را
از خود دور می کرد و آنرا وقف خدایان می نمود.
امروز هم ما تا وقتی پولی دستمان می آید شیرینی می
دهیم یا سفره می اندازیم یا پولی صدقه می دهیم.
این قربانی کردن مازاد تولید ( و مازاد مصرف ) نزد
خدایان اساس شناخت خود امر مازاد است. انسان بدوی
خود را از شر امر مازاد رها می کرد. تو باید مازاد
مصرف خود را از خودت دور کنی ( صدقه بدهی) تا
خداوند یا طبیعت آنرا دوباره به تو باز گرداند (
نوعی تصویر سازی از منطق کشاورزی ؟ شک نکنید ).
این دور کردن مازاد تولید به نوعی ساخت خدایان نیز
هست. خدایانی که از همین مازاد تولید به وجود
آمدند. بنابراین جامعه طبقاتی درهم تنیدگی حضور و
غیاب است. درهم تنیدگی تولید اضافه و هرز آن . (
از منطق مبادله مرگ تا منطق تولیدی سرمایه داری
متاخر) .داستان همیشه همان است که بود: فن و
نوشتار دزدیده شد و از غیاب آن خدایان جامعه
طبقاتی ساخته شدند.
ارزش ، امر مازاد را کنترل و
محدود می کند. از این رو ارزش مصرف ، به عنوان
محدودیت درباره مصرف چیزها ( منع خوردن گوشت
توتم)، کنترل میل و سکس ( منع زنای با محارم) و
... خود را می شناسد. بیهوده نیست که اقتصاد سیاسی
(پیش از مارکس) ارزش کالا را ناشی از کمیابی آن
می دانست. ارزش برای بورژوازی خود را با کمیابی می
شناسد یعنی دقیقا با همان چیزی که در تضاد ذاتی با
آن قرار دارد ، بورژوازی از این درهم تنیدگی بیرون
نخواهد آمد چرا که وارث یک قربانگاه است . برای او
تولید همان ممنوعیت است. همین تضاد در فلسفه سیاسی
لاک میان آزادی طبیعی فرد و منافع او در شرایط
اجتماعی برقرار است. جامعه برای بورژوازی همیشه یک
محدودیت قانونی و آگاهانه باقی می ماند.
به بستر بازگردیم . شاید هم اکنون
بتوانیم بستر را بهتر بخوانیم . بستر آنجایی است
که سوژه محو می شود و در میل و مرگ خودش ( خواب
خودش) فرو می پاشد . بستر بیرون از سوژه است اما
کل جامعه ، کل جهان ، طبیعت و حتی کیهان و خدایش
همگی بخشی از سوبژکتیویته اند. تاریخ بشر در
اسطوره محو می شود . ارزش مصرف در نماد وحشت انگیز
بی ارزشی مصرف یعنی آدم خواری محو می شود.
خانواده در زنای با محارم محو می شود. اسطوره یک
بستر است که آنجا میان امیال و واقعیت تفاوتی وجود
ندارد . در اسطوره واقعیت خواب نماست. تاریخ گویی
ازخواب برخاسته است و چیزی جز خواب های اسطوره ای
به یاد نمی آورد. خانواده تنها بهشت را به یاد می
آورد جایی که فقط خودش بود و هیچ ممنوعیت و
کمیابی نبود. تنها یک ممنوعیت ( میوه ممنوعه )
بود که انسان از بهشت طبیعی و اسطوره ای سقوط کرد.
این میوه ممنوعه همان شناخت مصرف و شکل گیری ارزش
مصرف است که بار دیگر خود را به صورت ممنوعیت از
مصرف نشان می دهد. بله. سوژه ممنوعیت از بستر است.
برای آشتی دادن میل و فرهنگ شاید باید بگذاریم
بسترها در خیابان ها پهن شوند.
مردانگی چیست ؟ جنسیت چیست ؟ سوژه
چیست ؟ اروس بالدار چیست ؟ شبحی بر فراز بستر.
عجیب نیست که او هنوز هم که هنوز است رویا می
بیند . رویای میلی از دست رفته . رویای کابوسی که
باید روان کاوی شود. بستر خاستگاه نیست. منشا و
علت وجودی نیست. میل ما همچنان در بیرون از زبان،
بیرون از سوژه در همان بستر باقی مانده است . چیزی
در بستر جا مانده است؟ پسیکه.