گرداننده : رضا قاسمی نشريه ادبی

صفحه‌ی نخست

مقاله

داستان

شعر

گفت و گو

نمايشنامه

طنز

مواد خام ادبی

درباره‌ی دوات

تماس

کتابخانه دوات

دعوت به مراسم
 کتابخوانی

 

 
اصغر نوری

تجربة لذتِ خواندن



آقاي قاسمي عزيز،

طي چند روز گذشته، جسته و گريخته، گفتگوهاي اخير شما و نقدهايي را كه اينجا و آنجا براي «وردي كه بره‌ها مي‌خوانند» نوشته‌اند، مي‌خواندم. بعضي از نظرات خيلي برام عجيب بود. عجيب‌تر از همه، اين گاردي است كه خيلي‌ها در برابر سوژة سكس مي‌گيرند. واقعاً ملت عجيبي هستيم. فكر مي‌كنم اگر فيلسوفان نامي غرب ما را آن‌طور كه واقعاً هستيم مي‌شناختند، شايد در نظريه‌هايي كه دربارة انسان، به مفهوم كلي و جهان‌شمول، ارائه داده‌اند و مي‌دهند، تجديد‌نظر مي‌كردند و يا دست‌كم، تبصره‌هايي خاص براي ايراني‌جماعت در نظر مي‌گرفتند. چون مسلماً خيلي عجيب است كه قشر كتاب‌خوان و مثلاً روشنفكر ما، از يك طرف هميشه از سانسور مي‌نالد و تنها علت عدم بروز خلاقيت در هنر و ادبيات داخلي را محدوديت تحميلي حكومت مي‌داند، و از طرف ديگر به نويسندة رماني مثل «وردي كه بره‌ها مي‌خوانند» ايراد مي‌گيرد كه چرا رمانت اين‌قدر سكسي است و درش از كردن و گاييدن و كپل سخن مي‌رود. بعضي‌ها اين رمان را تا حد يك پرنوگرافي صرف پايين مي‌آورند و آن را مبتذل مي‌خوانند و بعضي‌ها – اين ديگر واقعاً معركه است – كه مي‌خواهند خودشان را روشنفكرتر نشان دهند مي‌گويند صحبت از مسائل جنسي هيچ ايرادي ندارد اما بايد براي رسيدن به هدف ديگري باشد، مثلاً كوندرا هم در رمان‌هاش از اين چيزها حرف مي‌زند، ولي آثار او كجا و اين «نوستالژي جنسي» رضا قاسمي كجا؟ فكر مي‌كنم همين گير دادن به جنبه‌هاي جنسي رمان «وردي كه بره‌ها مي‌خوانند» و نديدن ديگر جنبه‌هاي آن، كافي است كه يادمان بيفتد چقدر با اين موضوع درگيريم. اگر «سكس» در زندگي و هنر و ادبيات غربي يك موضوع هميشگي است – كه به نظرم هست – اينجا براي ما يك مسئله است، يك معضل هميشگي كه هرچقدر در تاريخ‌مان به عقب بر‌مي‌گرديم، ردپاهاش را مي‌بينيم. معضلي كه هيچ‌وقت نتوانسته‌ايم چاره‌اي براش پيدا كنيم چون اصلاً نتوانسته‌ايم به زبان بياوريمش. از اين رو، وقتي يك نويسندة ايراني از مسائل جنسي مي‌نويسد، نمي‌تواند از جلق نگويد و پسري را به تصوير نكشد كه با عكس سوفيا لورن و سوراخِ ديوار معاشقه مي‌كند؛ و اين خيلي فرق دارد با خودارضايي يك انسان غربي. در سرزميني كه ديدن موي يك دختر، حرف‌زدن و يا دست‌دادن با او، براي پسران فتحي بزرگ و گامي بلند در جهت كام‌جويي به حساب مي‌آيد، جمعة «وردي كه بره‌ها مي‌خوانند» شخصيت عجيبي نيست. به طور حتم، خيلي‌ها اين را مي‌دانند و شايد بدتر از اين‌ها را هم ديده باشند، ولي چرا از مطرح شدن اين قبيل مسائل در يك رمان ايراني ناراحت مي‌شوند و نويسنده را به ابتذال متهم مي‌كنند؟ آيا اين موضوع، از ميل ما ايراني‌ها به پنهان‌كاري و اين كه آن كار ديگر را در خلوت بكنيم، نشأت نمي‌گيرد؟ چرا اين نكته يادمان مي‌رود كه مهم‌ترين كار يك رمان پرداختن به انسان است؟ و از آن جا كه «سكس» يكي از عمده‌ترين مسائل زندگي اوست، پس پرداختن به اين موضوع – حتي با جزئيات و دريدن تمام پرده‌ها – دليل بر ابتذال نيست.
موقع خواندنِ «وردي كه بره‌ها مي خوانند»، واقعاً لذت بردم از اين كه مي‌ديدم يك نويسندة ايراني خيلي راحت به مسائل جنسي مي‌پردازد، و بدون دوز و كلك و چرخاندن لقمه دور سرش براي فرار از سانسور، مستقيم مي‌رود سر اصل مطلب، و نگران وجة خود نيست و نمي‌ترسد كه مبادا خواننده، راوي را خود او فرض نكند (اتفاقاً چيزهايي در رمان مي‌گذارد كه خواننده اين گمان را بكند). گذشته از موضوع «سكس» كه به نظرم در «وردي كه بره‌ها مي‌خوانند» به خوبي مطرح شده و بستر مناسبي براي ديگر اجزاء رمان فراهم آورده است، اين اثر موارد درخور توجه ديگري هم دارد. اشاره به هزاران فعل زبان فارسي كه بايد به كمك فعل معين صرف شوند، يكي از اين موارد است. اين موضوع در عين به وجود آوردن يك محدوديت براي زبان فارسي (اگر آدم مترجم باشد، اين محدوديت را با گوشت و استخوان لمس مي‌كند؛ آن‌وقت كه در جملة مبداء نويسنده در يك جمله، چهار فعل با معنا و آهنگ متفاوت آورده كه وقتي پشت سر هم تلفظ مي‌شوند، نوعي موسيقي به وجود مي‌آورند، ولي وقتي تو آن جملة آهنگين را ترجمه مي‌كني، چهار فعل معين «كردن» به كمك هم، ترتيب جمله‌ات را مي‌دهند)، نوعي حالت كنايي هم به آن مي‌دهد كه نويسندة رمان «وردي كه بره‌ها مي‍‌‌خوانند» به خوبي از اين موضوع بهره برده است. "وقتي زبان مادري‌ات، فقط 127 فعل داشته باشد كه مستقيم صرف مي‌شوند، وقتي هزاران فعل ديگر را بايد به كمك فعل معين صرف كرد، و اين فعل هم درست همان فعلي باشد كه براي همخوابگي بكار مي‌رود، آنوقت زبان خيانتكار مي‌شود...." (وردي كه بره‌ها مي‌خوانند، ص. 22) اين‌جا مي‌توان به يكي از نقاط قوت اين رمان اشاره كرد: زبان. زبانِ رمان روان و راحت‌خوان است، ولي ساده نيست. انگار اين زبان طي سال‌ها صيقل خورده و شكل منحصربه‌فردي به خود گرفته است كه هم ردپاي متون كهن فارسي درش پيداست و همان رواني زبان امروز. نوعي تغزل در اين زبان وجود دارد كه باعث مي‌شود گاهي دست از تعقيب قصه برداريم و از كلمات لذت ببريم. اين موضوع بيشتر در بخش‌هايي از اثر خود را نشان مي‌دهد كه نويسنده هم از تعقيب قصه دست بر مي‌دارد و انگار مستقيم با خواننده حرف مي‌زند، درددل مي‌كند، همان بخش‌هايي كه خود نويسنده آنها را «ادبيات محض» مي‌نامد و به مانند دو رمان قبلي‌اش، در اين اثر هم خوب جا افتاده‌اند و لذت‌بخش‌ترين قسمتش هستند.
سه محور رمان (كودكي راوي، ساختن سه‌تارها و اقامت راوي در بيمارستان) به خوبي در كنار هم جلو مي‌روند. روش لغزيدن نويسنده از زماني به زمان ديگر و از فضايي به فضاي ديگر، از امتيازات رمان است. در طول رمان، همان طور كه تكه‌هاي زندگي راوي كم‌كم كنار هم قرار مي‌گيرند، تكه‌هاي پازل شخصيت‌هاي ديگر هم از اين‌جا و آن‌جا جمع مي‌شوند و در نهايت تصويرشان كامل مي‌شود. در اين ميان، تنها شخصيتي كه، به نظر من، در دل رمان رها مي‌شود و نويسنده ديگر سراغش نمي‌رود، زن راوي است كه مشخص نمي‌شود كه رواي چطور از او دل مي‌كند و از زندگي خود پاكش مي‌كند. از وقتي راوي به فرانسه مي‌رود، به جز آن روزي كه راوي موقع ساخت سه تار انگشتش را مي‌برد، ديگر سراغي از او نمي‌گيرد و ازش حرف نمي‌زند.
خواندنِ «وردي كه بره‌ها مي‌خوانند»، قبل از هر چيز، تجربه كردن لذت بردن از ادبيات است، لذتي كه متأسفانه موقع خواندن رمان‌هاي معاصر فارسي، به ندرت مي‌توان تجربه‌اش كرد. از طرفي، طعم اين لذت به اين زودي‌ها دست از سر آدم برنمي‌دارد. تصويرهاي ناب رمان مثل آن ريگي كه «حالا سي‌و‌هفت سال است كه همان طور توي هوا ايستاده»، سال‌ها در خاطرمان مي‌مانند.

اصغر نوري، 16 خرداد 86

 

   

بازچاپ مطالب دوات ممنوع است؛ به مطالب دوات فقط می‌توانید لینک بدهید.

برگشت