امين قضايی
ابراهيم ثانی
ابراهيم اول هرگز وجود نداشته است چرا كه
ابراهيم ثاني هرگز نمي تواند براي ما وجود
داشته باشد . اما ان انجاست : هميشه از اول
همانجا بود : يك مكعب خالي : يك پيام : يك
مانيفست : پوچي هميشگي هندسه : اين فريادي
بس عظيم است : همه چيز را به هندسه وا نهيد
: چرا كه هندسه فن است پوچ است و حقيقت
ماست . و انگاه شاعران و بتها را بايد از
شهر بيرون كرد . انگاه كه بت پرستان از شهر
بيرون رفتند ابراهيم دست به كار شد و بتها
را شكست . اما براي چه براي خداپرستي اش و
يا نفرتش از بتها؟ : هرگز . اين ندايي است
كه بعدها از افلاطون شنيده شد : شاعران را
از شهر بيرون برانيد و هركس هندسه نمي داند
داخل نشود. و براستي هندسه چيست ؟ معماري
با نيستي . امر هندسي امر ايده آل است و
امر ايده آل وجودي بيروني ندارد . در جهان
بيرون هرگز دايره اي نيست هرگز مكعبي در
كار نيست . اما ما همه چيز را با دوري و
نزديكي اش به امر ايده آل مي سنجيم . آيا
اين قوه شناخت براي بشرمتمدن ، اين نيروي
عظيم اراده به هندسه ، همان خواست نيستي ،
همان خداپرستي جاودانه ما (حتي اين خدا اگر
پوچ باشد و يا پوچي اش آشكار شده باشد )
اين فن سالاري و ابزارگرايي جاودانه ما
نيست . ابراهيم از سنگ يك مكعب مي سازد و
انرا خانه خدا نام مي نهد. مسئله بسيار جدي
است : اين كار هيچ معنايي جز پوچي امر ايده
آل و خداي گونگي شكل هندسي ندارد . و اين
يك نشانه است : هيچ خدايي وجود ندارد .
خداوند از نيستي با ابزار كردن سنگ (ونه
تمثالي كردن آن) ساخته مي شود. بنابراين ما
در عصر ابراهيم به سر مي بريم : عصر سه
گانه مقدس پوچي ، فن آوري و خداپرستي .
ابراهيم هرگز خداپرست نبود : او براي انكه
بتواند خدا را بسازد نيازمند پوچي است :
كدام پوچي؟ : كدام نيستي؟ : نيستي امر
هندسي . او با سنگ مكعبي خالي مي سازد .
يعني او با ابزاري كردن هستي (سنگ ) ، هستي
نيستي را مي سازد . امر ايده آل هم هست و
هم نيست . يك مكعب براستي نه وجود دارد ونه
نيست محض است . بنابراين خداوند ابراهيم هم
هست و هم نيست . خداوندي كه همه جا هست و
هيچ جا نيست .
مسئله از اين هم جدي تر است : ما تا زماني
كه در اين دنيا هستيم از نظر سقراط تنها مي
توانيم بدانيم كه نمي دانيم . و براي
افلاطون هر محسوسي صرفا هستي است كه ايده
آل نيست . دانستني كه تنها دانستن ندانستن
است ، هستي كه تنها هستي نيستي است .
محسوسي كه تنها نمود نارس يك ايده آل است ،
شي كه تنها ابزار است يعني تنها براي هدف
ذهني ما وجود دارد و ناميده مي شود ، همه ،
تفاوتي اند كه به هستي سويه هاي خود بي
تفاوت اند . اين تفاوت بي تفاوت ، اين هستي
نيستي ، اين خداي همه جا و هيچ جا ، اين
خدايي كه جهان را آفريده اما خانه اش را
ديگري ساخته ، به يك حقيقت اشارت دارند :
بنياد جهان بر تفاوتي است كه به هستي سويه
هاي تفاوتش هيچ نيازي ندارد : جهان طرح
تفاوتي است كه سويه هايش وجود ندارد چرا كه
طرح تفاوت نيازي به هستي سويه هاي تفاوت
ندارد . خداوند انچنان بي نياز است كه هيچ
نيازي حتي به وجود داشتن هم ندارد . ايده
آل انچنان كامل است كه هرگز امكان وقوع نمي
يابد . پوچي ، فن آوري، خواست نيستي ،
خداپرستي ، همه با امر هندسي ايجاد مي شود.
امر هندسي هم هست و هم نيست . امر هندسي
هستي است كه هيچ كجا امكان وقوع نمي يابد .
پس خداست . امر هندسي بهترين تصوري است كه
مي توان از اشيا داشت و حركت و شدن آنها را
به تسخير در اورد پس فن اوري است ، امر
هندسي براستي دانستن ندانستن است امر هندسي
وجودي ناموجوداست ، پس پوچي است . دشمنان
ابراهيم و افلاطون ، بت پرستان و شاعرانند
. چرا ؟ زيرا كه انها به تدبير نيچه (نيچه
درك نارسي از كل قضيه داشت او نمي دانست
خواست نيستي از تفاوت هاي بي تفاوت به هستي
سويه تفاوت نشات مي گيرد . او جنگ شاعران و
هندسه دانان را دريافت امااز ترسيم كامل ان
ناتوان ماند) ديونوسيوسي اند ، بت پرستان و
شاعران شي را همچون تمثال مي نگرند ، انها
پوچي شي را به خدمت نمي گيرند ، اراده عظيم
نيستي اراده به فن اوري اراده به ايده آل
كردن جهان را درك نمي كنند. انها به شادي
در نمود (صورت يك بت و اشكال واژگان و به
طور كل سطح نمادين ) دلخوش اند . خانه خدا
بايد خالي از هر چيزي باشد چرا كه ايده آل
وجود ندارد. يعني هيچ چيزي توان ايده آل
شدن را ندارد. ما همه چيز را با اراده به
نيستي امر ايده آل ، با معماري نيستي تحت
تسلط خود در مي اوريم . چرا كه اين مانيفست
اتش است دزيده شده از خدايان براي تغيير
جهان. دزديدن اتش همان ياد آوري امر ايده
ال توسط ذهن انسان در نظريه افلاطون است :
آتش پوچ است ، هيچ ماهيتي ندارد ، هيچ
جوهري ندارد ، هيچ وجودي ندارد اما با آتش
مي توانيم ماده خام طبيعي را به ابزار هاي
خود مبدل سازيم يعني به ايده آل ها خود ،
بنابراين اتش ابزاري كردن جهان (فن اوري)
را به ما مي اموزاند. با چه چيز؟ با پوچي
خود، با بي ماهيتي خود ، با بي تفاوتي اش
به جوهر و هستي خويش ، با شدن محض .
افلاطون حق دارد كه شاعران را از شهر بيرون
براند و هركس را كه هندسه نمي داند به درون
شهر راه ندهد چرا كه شاعران هندسه نمي
دانند. هر تفاوتي ، سويه هايش هستي ندارد
اما خود تفاوت هستي دارد . مربع هيچ نيازي
به ضخامت و ماديت خطوط اش ندارد . بنابراين
مربع ايده آلي است كه هيچ نيازي به جسمانيت
و هستي ندارد. مربع نمود محض ذهني است .
مربع معماري نيستي در ذهن ماست و جز تفاوت
هاي خود هيچ نيست . هندسه از اين تفاوت هاي
بي تفاوت ، ايده آل ها را از پوچي ماهيتشان
برپا مي كند. هر شي به صورت ابزار تعبير مي
شود يعني شدني به سوي نظام ايده آل . حركت
از ندانستن ندانستن به دانستن ندانستن
اراده است : اراده به پوچي ، اراده به
خواستن نيستي ، اراده به فدا كردن همه چيز
براي چيزي كه وجود ندارد. شاعران هندسه را
نمي شناسند چرا كه انها از نيستي سويه هاي
تفاوت براي خلق امكانها بهره مي برند .
شاعران و بت پرستان به نماد روي مي اورند .
نماد چيزي است كه به چيز ديگر اشاره مي
كند. اولي تنها اشاره به دومي است و دومي
هميشه جز در اولي حضور نخواهد يافت . هيچ
كدام از اندو وجود ندارند ، آنها سويه هاي
تفاوتي اند كه وجود ندارند . اما شاعر با
اشاره از دال به مدلول، در اين تفاوت حركت
مي كند. شاعر كولي است كه از دال به مدلول
اواره مي شود. و هر مدلولي خود را در دال
ديگري مي يابد. شاعران اواره اند انها نمي
توانند در شهرسكني بگزينند. هندسه از«
تفاوتي بي تفاوت به هستي سويه هاي تفاوت »،
تفاوت پوچي و ابزار يا امر هندسي / محسوسات
را مي سازند و شاعران دال و مدلول را .
انچه ابراهيم را با بت پرستان دشمن مي سازد
نه جنگ خدا با خدايان بلكه نبرد ابزار با
تمثال ، پوچي درون مكعب با توپري و سطوح بت
، امر هندسي با امر نمادين است (امر هندسي
معماري نيستي است و امر نمادين حركت در
نيستي است). ابراهيم هرگز خدا پرست نبود ،
نشانه ان كعبه است : مكعبي توخالي كه نشان
مي دهد خداوند از نيستي ساخته شده است . فن
اوري تنها مي تواند با اراده به نيستي ، با
ابزاري كردن و محو همه موجودها به شدن محض
پيروز گردد . هندسه ، پوچ انگاري ، فن اوري
و خداپرستي همه يكي است . هستي تفاوتهايي
كه از نيستي سويه هاي تفاوت خود نيرو مي
گيرند .