والاس استیونس
Wallace Stevens
چند
شعر
ترجمه سهراب
رحیمی
مردی در برف
باید روحیه
ای زمستانی داشته باشی
برای مواجهه
با یخبندان
و شاخه های
کاج پوشیده از برف
و مدت زیادی
لرزیده باشی
تا بتوانی
مخمل یخ را بر کاج ها ببینی
آن کاج های
تیغ دار را چشمک زنان
در آفتاب
کوتاه ژانویه و فکر نکنی
به هیچ فاجعه
ای در باد،
صدایی از چند
برگ معدود،
که صدایی ست
از سرزمینی
که همان باد
همه جا می وزد
در تمامی
نواحی ی خالی
برای شنونده
ای که در برف گوش می دهد
و خود هیچ
چیز هیچ چیز نمی بیند
که آنجا نیست
و آن هیچی که هست
شمعی در دره
شمع من تنها
سوخت در یک دره ی عظیم
شب بی پایان
تابید به درون به سوی نور
تا وقتی که
باد وزید
سپس شب بی
مرز تابید
به درون به
سوی تصویر شمع
تا وقتی که
باد وزید
در باره ی
سطح چیزها
I
در اتاق من
جهان فراسوی فهمیدنی هاست
اما اگر
بیرون بروم می بینم که تشکیل شده است از
سه چهار تپه
و یک ابر
II
از بالکن نظر
می کنم ابر سبک را
و می خوانم
آنچه را قبلا نوشته بودم آنجا:
« بهار شکل
زیبایی ست که برهنه می شود »
III
درخت طلایی
آبی است
آن که می
خواند پالتوش را بر سر کشیده است
ماه در چین
های پالتو
خالکوبی
نور، یادآور
عنکبوتی است
که روی آب می
خزد.
روی حاشیه ی
برف می خزد.
زیر پلک هایت
می خزد،
بافته های
خودش را می بندد –
دو بافته ی
خودش را.
بافته های
چشمان تو
چسبیده اند
در تو، در
گوشت و استخوانت،
مثل اینکه در
یک گوشه در سقف یا علف
نخ های
چشمانت
خوابیده اند
بر سطح آب و
در حاشیه ی
برف.
تئوری
من آنم که در
اطراف خودم هستم.
زنها این را
می فهمند.
که هیچکس
فرمانروا نیست
صد قدم مانده
به چهارچرخه.
اینچنین است
که این پرتره:
شکل یک دهلیز
سیاه:
یک تخت بلند
پوشیده از پرده.
چند نمونه
تنها.