jeudi, 21 avril 2016
و. م. آیرو
6 شعر
از کتاب دردست انتشارِ «تلویزیونِ خراب»
یک تلویزیون
بزرگِ پر از فرفره
من فکر میکنم آدمهای بد
وقتی میمیرند
مثل این است که خواب بروند
بیآنکه خوابی ببینند
و آدمهای خوب وقتی میمیرند
بهجای رفتن به بهشت
بهجای بهتری میروند
شبیه به یک تلویزیون بزرگ
که شبانهروز در آن
فرفرههایی رنگی میچرخند
بیآنکه یکلحظه بایستند
مُردهها دورش جمع میشوند
و برای همیشه به آن فرفرهها
خیره میشوند
بیآنکه یکلحظه حتی خسته
شوند.
زندگی من اگر میتوانست
مثل آن تلویزیون باشد
من قول میدادم که یکلحظه هم
نمیرم
حتی
برای تو
عشق من.■
تلویزیونِ خراب
از تلویزیونم که کار نمیکند
فیلم جالبی پخش میشود
راجع به زندگی مردی
که از زنش جدا شده
و بچهاش را
هفتهای یکبار میبیند.
مشکل اینجاست
که نمیدانم چرا این تلویزیون
فیلم دیگری پخش نمیکند.■
یا قسمتِ سالمِ
آن!
پیشترها چاقویی داشتم
که قسمتِ گندیدهی سیب را
میبریدم با آن
امروز هم، همان چاقو را دارم
با این فرق
که حالا دیگر نمیدانم
قسمتِ گندیدهی سیب گندیده
است
یا قسمتِ سالمِ آن!■
باب ديلن
هی باب!
تو بلدی با گیتارِت کمونچه
بزنی؟
من شاعراییرو میشناسم
با کلمه شعر میسازن عینهو
کمونچه
اونوخ باهاش اِنقَدِه خوب
گیتار میزنن
اِنقَدِه خوب گیتار میزنن
که.■
از آن کسی که
نیست
میترسم و فکر میکنم یکروز
حدود چنددقیقه مانده به چهار
عصر
پستچی میآید و میایستد پشتِ
در
با یکبغل گلِ سفید و
یادداشتی بهدستخطِ تو:
«تولدت مبارک پدر!»
تا
کسی که نیست
در را بهرویش باز کند و
گلها را بگیرد از دستش،
اما،
من از آن کسی که نیست
میترسم
دخترم
از آن کسی که نیست
که نمیتواند حتی
برای چنددقیقه هم که شده
پستچیای که نیست
که هرگز نیامده را
دعوت کند
به یک فنجان قهوهی ساده
■
پرچمِ
نیمهافراشته
برای ر. ک
چه چیز
میتواند غمانگیزتر از دیدنِ
جنازهی دوستی باشد
که با مواد
خودکشی کرده
و حالا
خوابیده روی تخت
با کیرِ نیمهراستشده
از زیرِ شلوارش!■
شعرهای
دیگر همین شاعر در دوات:
http:// www.rezaghassemi.com/poem9.htm
http:// www.rezaghassemi.com/poem_59.htm