|
|
نشريه ادبی |
برگردم پيش خودم *** چيزی ش نيست معشوق ِ من تنها مرده است زيبای من که از تشنج ِ آن ترانه ی حرام مثل همين لحظه می لرزيد حالا تندرست افتاده است مست ِ نبودن و نشئه ی رها شدن اُوردوز ِ خيال فتح ِ هواست بهارترين بعدازظهرش را می گذراند گورستان هرچند باران، با رعشه ی عزا می بارد گويی به خوابی بيوه ای ش گهواره وار تاب می دهد. *** من يعنی بودن تو چه آغوشم پُر باشد از تو چه جمجمه ام لبريز از خوابی که برای تو می بينم باز نمی شناسی ام (اين دريا که پر است از آب آغوش ِ آبهاست و خشکی تنها يعنی: دريا اينجا خوابيده است) وقتی شکلی ندارم نمی شناسی ام شکل، خالی هم که باشم، باز مرا، جايی برای بودن ِ تو می کند. *** تمامی ِ تقويم، ديشب به پرتگاه آخرين ورق، لغزيد و فصل به گودی ِ يک برگ. ديشب شب، به دره ی ماه لغزيد مردی به پرتگاه زيبای زنی و سال به پرتگاه ِ آخر ِ تقويم. *** هنوز طعم ِ گس ِ خواب کنار ِ پلک هامان باقی ست فقط طعم ِ گسی از خواب که از شيب ِ ملايم ِ صبح می لغزد شيبی که بادها را جمع می کند تا به دره بريزد شيبی که پوست ِ سفيدش، از نرمی ِ معنا بيحال می شود شيبی که ما را فراهم می آورد تا آسان شويم
|
|