سوده نگین تاج
درخت
تمام بعد از ظهر
اشیا خندهشان گرفته از تاریکی
از دستهای خشک که حلقه حلقه اضافه
میشوند
از آن درخت با شاخههای گشاد
و نور که چسبیده به عصایش
میپرسی
کجاست بهترین جای پنهان کردنِ چیزی
آنجا که صدات بینشانترین صداست
آنجا که حدس زدن خوشبختیات آسان نیست
و رودخانه که پر شده از شاش مسافران
جایی که مسحور افتادهای و دندانهات
میشنوند
میشکنند و میریزند در حاشیهی آب
و کسی اشتباهی توی گوشات میزند و
میگوید ببخشید
و راهش را کج میکند به سمت آب و
واژگون میشود
آنجا که لم میدهی به قوهای شهربازی و
از سرما جان میدهی
همانجا که کسانی خوابیدهاند
غلطیدهاند
پیشانی معشوق بوسیدهاند
گاییدهاند
زیر پلی بلند
که پر شده از شعرهای بیمصرف
که حملشان میکنی درآغوش دوستان
دراز و کوتاهات
که جز قد و قواره شان هیچ به یاد
نداری
چه من که تو را به آغوش فشردم
چه او که حشرهای را به پیشانی
چه آب
چه حوض
چه طبل
همه میدانیم
آنکه میرود درخت است